-
یه عالمه خبر دارم....
چهارشنبه 23 بهمن 1387 16:27
سلام.... به قول حمید یا چشم نمکی.... هر جفت کامپیوتر ها پکید ...... و من الان از کافی نت آپ میکنم.... البته این روزا اینقدر سرمون تو آتلیه شلوغ بود که نگو....وقت درست کردن کام نداشتیم...یادتونه گفته بودم یه کتاب گرافیکی داره چاپ میشه که منم توش کار دارم؟ چند هفته آتلیه رو بهشون اجاره دادیم تا از همه کسایی که تو اون...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 12 بهمن 1387 23:27
سلام من برگشتم....آهان قبلا گفته بودم.... چند روز پیش کامپیوتر خونه ویروس گرفت... از اینا که شعار میدن....ما هم طی یک عملیت انتحاری تصمیم گرفتیم فایل ها رو به کامپیوتر آتلیه منتقل کنیم....از قضای روزگار ویروسه هم منتقل شد و ما موندیم و دوتا کامپیوتر ویروسو...(بخوانید ویروس گرفته) خلاصه که از دنیا به دور بودیم ...تا...
-
مشتی الی آپ میکند....
یکشنبه 6 بهمن 1387 12:42
سلام من برگشتم.... وای جاتون خالی خیلی عالی بود....تا حالا مشهد رو اینقدر خلوت ندیده بودم. دستم راحت به ضریح رسید واسه همه تون هم دعا کردم....حالا بریم گزارش سفر.... اولا که من آدم مهمی شدم چون تو هواپیما با خداداد عزیزی چند تا صندلی فاصله داشتم.... با اینکه اصلا فوتبالی نیستم ولی کلی با حامد مسخره بازی در آوردیم و...
-
من و خبرهای تازه...
دوشنبه 23 دی 1387 14:44
سلام..... چند وقته هرچی میخواستم بنویسم هی دیدم چیز تازه ای ندارم تا اینکه.... حامد مدت ها بود بهم قول داده بود بریم مشهد...اونم دو نفره.... (هووووووووووووووووووووررراااااا) بالاخره موعدش رسید و ما برای یکشنبه ی هفته ی دیگه بلیط گرفتیم.قراره با هواپیما بریم و با قطار برگردیم. هتل هم رزرو کردیم. یکشنبه میریم و چهارشنبه...
-
نامه به بابایی که دوره....
یکشنبه 15 دی 1387 15:43
خوابیدی بدون لالایی و قصه بگیر آسوده بخواب بی درد و غصه دیگه کابوس زمستون نمی بینی توی خواب گلای حسرت نمی چینی دیگه خورشید چهرتو نمی سوزونه جای سیلی های باد روش نمیمونه دیگه بیدار نمیشی با نگرونی یا با تردید که بری یا که بمونی رفتی و آدمکها رو جا گذاشی قانون چنگل و زیر پا گذاشتی اینجا قهرن سینه ها با مهربونی تو تو...
-
دوست ۱۰۰ ساله ی من....
چهارشنبه 11 دی 1387 12:13
روز آتلیه ....شب آتلیه.... دیگه تو خواب هم عکس درست میکنم.....ولی خدا کنه تا باشه کار باشه .... ما که راضی هستیم.....جمعه عروسی پسر عمه حامد بود. ای.....بدک نبود.... این دانشجوها که حالا دکتر شدن هر روز میان به ما سر میزنن...خلاصه که دلتون بسوزه من روزی ۱۰ تا دکتر میبینم....ولی خدائیش فرق مشتری معمولی با دکتر خیلیه...
-
آپی از عکاسخانه
دوشنبه 2 دی 1387 21:18
سلام این اولین آپه از آتلیه..... راستی شب یلدا چطور بود؟ به ما که اولش خوش گذشت ولی بعدش از دماغمون در اومد . اصلا بذار از اول بگم. شب یلدا تولد مامانمه ما هم همه دعوت بودیم خونه ی مامان فاطی (خونه ی مادر بزرگه) بعد از کلی ترافیک ساعت ۱۰ تازه رسیدیم اونجا....اصل ماجرا از اینجا شروع میشه اینو میگم واسه کسایی که...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 آذر 1387 23:58
این عکسا مال سهیل نازمه... آخریش و تازه مامانش برام فرستاده..... بغل پاپا نوئله اهههههههه سلام ...به به ببخشید ذوق زده شدم یادم رفت سلام کنم. چه خبرا؟ خب ما که خبر خاصی نداریم...هی کار کار کار...دیشب هم جشن فارق التحصیلی دانشجو های دارو سازی دانشگاه شهید بهشتی بود از این جشنا که از اون کلاه خارجی ها سرشون میذارن و قسم...
-
سلامتی هم خوب چیزیه
یکشنبه 17 آذر 1387 22:55
سلام امروز رفته بودم یه موسسه خیریه کمک به بچه های سرطانی به نام بهنام دهش پور...شاید خیلی ها اسمش رو شنیده باشین.قراره واسه بچه ها یه سری کتاب چاپ بشه داریم دنبال ناشر میگردیم. اگه ناشر خیر آشنا سراغ دارین حتما خبر بدین... امروز وقتی رفتم بیمارستان شهدای تجریش وقتی وارد بخش بیماران سرطانی شدم...یه حال عجیبی شدم.خدا...
-
تپلی من پرید.....
پنجشنبه 14 آذر 1387 23:16
ساعت 4 صبح روز سه شنبه 12 آذر سهیل تپل من به همراه مامان و باباش برای همیشه از ایران رفتن. حداقل تا 3 سال دیگه امکان برگشت ندارن. خب دلم براشون تنگ میشه خیلی هم گریه کردم ولی خوشحالم که اون اونجا میتونه یه زندگی راحت و بی دغدغه رو تجربه کنه... دیگه لازم نیست مامانش نگران باشه برای آینده ی بچه اش... دیگه لازم نیست...
-
روزهایی که میگذرد
پنجشنبه 7 آذر 1387 23:14
بالاخره پس از زحمات و مشقات فراوان امروز تمام کارای آتلیه تموم شد و به مرحله ی بهره برداری رسید. فردا قراره از مدل هامون عکی بندازیم. نمیدونید چه حرفه ای و قشنگ شده. دکورش که واقعا عالی شده. خلاصه سعی کردیم واسه اش سنگ تموم بذاریم.با اینکه یک هفته ی تمام واقعا جون کندیم تا درست شد ولی به مستقل شدنش می ارزه. منکه خیلی...
-
لبخند بزن....فردا روز بدتری است.
دوشنبه 27 آبان 1387 00:42
چند روزپیش تو وبلاگ محسن یه چیزی راجع به نیروی فکر مثبت خوندم.خودم هم بهش اعتقاد دارم و آدمهای زیادی رو میشناسم که بهش معتقدند ولی میدونم خیلی ها هم به قوانین مورفی معتقدند. حالا این قوانین مورفی چی هست؟ مورفی مهندس هوا فضا بود که در سال 1949 در پروژه ای موسوم به ام ایکس کار میکرد. هدف این پروژه تعیین مقاومت انسان در...
-
پاییز
یکشنبه 19 آبان 1387 22:45
من...از عبور شب میایم که هوا نارنجی شده... درختها برگ گریه میکردندو زمین خش خش میکرد. به یمن تولدم شبها قد کشیدندو روزها آب رفتند..... قدم که گذاشتم توی این دنیا پاییز بود.... مدرسه که رفتم... عاشق که شدم... شاعر که شدم... هی پاییز بود و ..... صدایم نکن...من از دلبستگی هایم پا پس نمیکشم... هر چقدر که شبها قد بکشند و...
-
تولدت مبارک بهترینم...
سهشنبه 14 آبان 1387 13:47
سلام ... من اومدم.... هورا........ من اومدم..... بالاخره تلفن وصل شد.....دلم براتون یه ذره شده بود...در عوض یه عالمه خبرای خوب دارم....نمیتونم به ترتیب خاصی بگم.... 1. کتاب پلیس مهربان که من تصویر سازی کرده بودم چاپ شد. 2. نرم افزار اتل متل که من شاعرش بودم تو دومین نمایشگاه رسانه های دیجیتال مقام اول رو کسب کرد و من...
-
من تنهایم...
شنبه 9 شهریور 1387 13:55
من تمنا کردم که تو با من باشی توبه من گفتی: هرگز! هرگز!!!!! پاسخی سخت و درشت و مرا غصه ی این هرگز کشت..... چقدر این روزها تنهایم....
-
سه رقمی با شما صحبت میکنه...
دوشنبه 4 شهریور 1387 12:22
سلام... اینجانب الهه... پس از یک نصفه روز درس خوندن اونم صبح کنکور دستیابی خود به رتبه ۸۰۰ در کنکور کاردانی به کارشناسی را خدمت تمام دوستان تبریک عرض میکنم.. از پدر و مادر و همسر عزیزم بخاطر همراهی شون در این نصفه روز تشکر میکنم.باشد که در امتحان عملی نیز صاحب رتبه شویم... اینم برای بار دوم که به همه ثابت بشه کنکور...
-
با عرض معذرت...من اومدم
سهشنبه 15 مرداد 1387 19:04
سلام سلام سلام.... شما را به خدا مرا بخشیده و بر این نبودن بی خبر قلم عفو بکشید.طبق معمول تلفن قطع بود بابا گفته تا معلوم نشه کی اینهمه باهاش حرف زده پولشو نمیدم. منم که پررو گفتم خب برین ریزش رو بگیرین...(آخه میدونم نمیدن!!!! ) بگذریم.... من مرحله اول قبول شدم یعنی مجاز به انتخاب رشته شدم الانم اومدم کافی نت انتخاب...
-
روز پدر...روز شوهر...
جمعه 28 تیر 1387 15:38
سلام پس از کلی تلاش یدونه از این قالب جدید ها که همه گیر شده گذاشتم ولی نوشته هام کامل نمی یومد. فکر کنم یه ذره مشکل داره مثلاً قالب آنی اصلاً نمیشه نظر گذاشت یعنی اون قسمت رو نداره. منم بی خیال شدم. خب میبینم که کنکور کاردانی به کارشناسی هم تموم شد. وای چه خوب بود. خیلی عالی ... مخصوصاً تخصصی هاش ... منکه به این...
-
چه توقع ها....
شنبه 15 تیر 1387 13:48
وقتی با اطلاعات هشت سال پیش بری سر کنکور نتیجه اش چیزی جز گند زدن نخواهد بود... .بله دیگه...آقا عجب کنکوری بود. عمومی هاش رو خوب جواب دادم از اختصاصی هاش هم هر چی مربوط به گرافیک بود خوب جواب دادم ولی خداییش موسیقی و نمایش خیلی سخت بود . عکس سعید راد رو داده بود گفته بود این مال کدوم فیلمه؟ البته من چون فیلمش رو دیده...
-
غول کنکور و یه بچه درس خون
چهارشنبه 5 تیر 1387 15:36
ایندفعه معادلاتم کاملاً اشتباه از آب در اومد...ماشین رو شستم ولی بارون بیومد... البته خدا همچنان بر تصمیم خود مصمم است و من همون روزی که ماشین رو شستم بر حسب اتفاق از کنار شیان رد میشدم و یه موتوری نامرد از بغلم رد شد و گند زد به ماشین... البته فردا شبش یه نمه بارونی زد یعنی اونقدر بود که شیشه هارو مورد عنایت قرار...
-
من اومدم...
چهارشنبه 29 خرداد 1387 00:02
سلام بر دوستان شجاع مانیستیم خوش میگذره؟ یه چند تا واقعیت هست که باید براتون روشن کنم... اولاْ من نمیتونم جواب کامنت های شما رو بدم.دلیلش رو هم نمیدونم هی پیغام میده نمیتونم... دوماْ حسین جان من اومدم قالبتو دیدم یه عالمه هم نظر دادم ولی واسه اونم همین پیغام رو میده...بعد هم هر کاری کردم کامنت هات باز نشد که منم نظر...
-
پستی به شیوه ی حسین
پنجشنبه 23 خرداد 1387 01:37
(( دردی اگر داری و همدردی نداری با چاه آن را در میان بگذار با چاه! غم روی غم اندوختن دردیست جانکاه)) گفتند این را پیش از این اما نگفتند گر همرمان در چاهت افکندندو رفتند... آنگاه دردت را کجا فریاد کن؟ آه............!!!!!! سلام این شعر مال فریدون مشیریه(خدایش بیامرزد.) منم مثل حسین دچار بی خبری شدم البته دوباره دارم...
-
ببخشید دیر شد...
پنجشنبه 16 خرداد 1387 19:12
سهیل کوچولو بالاخره به دنیا اومد.... خاله زیاد حالش خوب نبود ولی دوباره بردنش اتاق عمل و یه روز تو سی سی یو بود که ما رفتیم دیدیمش البته الان مرخص شده.رفتم دیدمش...واااااااااااای دوتا لپ بود که دست و پا در آورده بود... خلاصه که یازدهمین نوه هم به سلامتی به دنیا اومد... البته از اونجایی که من از تعداد کثیری خاله بر...
-
وقتی خدا شوخی اش میگیره...
جمعه 10 خرداد 1387 02:09
از اون موقع که ماشین دست منه کلی خرجش کردم...اولا میبردم کارواش ولی بعد دیدم نمیصرفه خودم کمر همت بستم و آستین غیرت بالا زدم و شروع کردم به ماشین شستن.... آقا هر بار من این ماشین رو شستم زرتی بارون گرفت.... اولا فکر میکردم این فقط در حد شوخیه و خدا میخواد سر به سرم بذاره اما دیروز فهمیدم نه مثل اینکه کاملاْجدی و...
-
تلفن قطع بود
چهارشنبه 8 خرداد 1387 00:31
سلام من برگشتم.... از همه ی دوستایی که اومدن و نظر دادن و نگران بودن ممنونم و وعذرت میخوام چون چند روزی تلفن خونه مون قطع بود. آخه مامانم از تکنولوژی استفاده کرده قبض رو تلفنی پرداخت کرده بود مخابرات هم گیر داده بود که باید قبضتون رو پرداخت کنید خلاصه مامانم یه صبح تا ظهر علاف بود تا ثابت کنه که بابا ما پول...
-
روزهای هیجان انگیز
سهشنبه 31 اردیبهشت 1387 01:09
بعد از چند روز که اومدم چه حالی کردم که اینهمه نظر دیدم...دست همه تون درد نکنه... در ضمن این عکس بالای وبلاگ که مجید زحمتش رو کشیده مال روی کارتمونه البته اونجا به هم میرسن... خب بریم سر اصل مطلب.... پنجشنبه ساعت 9 صبح: حامد اومده دنبالم.من خیلی استرس دارم ولی حامد میگه به همه کارامون میرسیم ساعت 9 شب هم میخوابیم!!!...
-
ماجرا های بله برون...
چهارشنبه 25 اردیبهشت 1387 00:36
شنبه: بله دیگه .... بله برون هم به خیر و خوشی تموم شد... نمیدونم چرا اون شب زیاد استرس نداشتم اما حامد خیلی استرس داشت . اینقدر ناز شده بود.بعد از اینکه دفتر بله برون رو بزرگتر ها امضا کردن دایی امیرم (5سال از من کوچکتره) ضبط رو روشن کرد و خلاصه همه اومدن وسط. . حامد هم طبق معمول نمیتونه قر تو کمرش نگه داره پرید وسط و...
-
الهی به امید تو...
شنبه 21 اردیبهشت 1387 00:17
سلام: این روزا بد جوری درگیر مراسم عقد هستم اینقدر که حتی وقت نکردم برم نمایشگاه کتاب... هر سال سر نمایشگاه یه عالمه جنجال میکردم و حداقل 5 بار میرفتم یادش به خیر پارسال 170 هزار تومان کتاب خریدم اینقدر بود که هنوز بعضی هاشو کامل نخوندم .امسال خودم و تنبیه کردم که تا اونا رو نخوندم کتاب نخرم . اما در عوض کلی کار مفید...
-
به یاد روز های قدیم...
سهشنبه 17 اردیبهشت 1387 12:15
از خواب چشمهایت که میگذرم دستهایم را به سردترین عبور بی بازگشت میسپارم ... چشمهایت را چشم انتظار ظهوری دور نگه داشته ای که چه؟ آخرش هم مثل تمام روز هایی که گذشت فقط آسمان رنگ عوض میکند و اطرافیانت.... بعد تو هی لاف ساده بودن میزنی درست مثل من که سعی میکنم برایم مهم نباشد ولی هست....حالا که گم شده ای و چشمهایم ... سرم...
-
آغوش باز داشتن:
شنبه 14 اردیبهشت 1387 22:56
با آغوش باز زیستن بهترین شیوه ی زندگیست.هر آنچه که میان تو و قلبت می ایستد درد می آفریند.گفتگو در باره ی مشکلات اعتراف به وجود آنهاست.پذیرش مشکلات نخستین گام حل آنهاست.مشکلی را که حاضر نیستی با آن رو به رو شوی نمی توانی حل کنی.فاش کردن بزرگترین ضعف صمیمیت ایجاد می کند.آنچه پنهان میکنی به رنج تبدیل می شود.اگر از دردت...