چند خط خاطره

این وبلاگ هیچ توضیحی ندارد

چند خط خاطره

این وبلاگ هیچ توضیحی ندارد

یکسال گذشت....

چشم هم زدیم و یه سال گذشتوووویه سال از زیر یه سقف بودن...یه سال از آرزوی بزرگ با هم بودن...استقلالی که خیلی وقتها حس کردم هنوز ندارمش اما این روزا دیگه انگار داریم یواش یواش به عنوان یه خانواده پذیرفته میشیم.... 

مخصوصا بعد از اسباب کشی که برای من خیلی درد آور بود...بیشتر وسایلم زخمی شدن... 

اما این خونه رو خیلی دوست داریم به چند دلیل....به محل دوران کودکیمون برگشتیم...اینجا همه چیز آشناست....حتی بوی هوا....به مامان هامون نزدیک شدیم و من با مریضی هفته اول این خونه تونستم با سوپ های مامام شوشو زود خوب بشم.... 

روزای دانشگاه عالیه....حس خوب درس خوندن و....همه ی چیزایی که دوست دارم...  البته بیشتر مثل مدرسه است وقتی یکی مثل سگ پاسبون دم در وایستاده و گیر میده به کوتاهی مانتو و...وقتی هم اعتراض میکنم که مگه اینجا مدرسه است میگه: میخوای خودتم بفرستم آموزش؟؟؟؟ 

چند روز پیش تولد حامد بود....اولیت تولد زیر سقف خودمون....و شنبه هم سالگرد ازدواجمون....براش یه هدیه دارم که امیدوارم خوشحالش کنه....هر روز که میگذره بیشتر حس خوبی دارم از با حامد بودن....خدا رو شکر... 

خدایا دستت درد نکنه که چشماتو بستی و یکی از بهترین فرشته هاتو برام فرستادی ...خدایا...هر وقت فکر میکنم منو یادت رفته به این فکر میکنم که تو محاله منو یادت بره و اگه قرار باشه تا ته دنیا بهم هیچی ندی حق داری چون همه چیزو یه جا یهم دادی...چون حامد رو بهم دادی....و این همهی چیزیه که یه زن از زندگیش میخواد....خدایا دستت در نکنه که من اینقدر خوشبختم...