چند خط خاطره

این وبلاگ هیچ توضیحی ندارد

چند خط خاطره

این وبلاگ هیچ توضیحی ندارد

آپی از عکاسخانه

سلام  

این اولین آپه از آتلیه..... 

راستی شب یلدا چطور بود؟ به ما که اولش خوش گذشت ولی بعدش از دماغمون در اومد. اصلا بذار از اول بگم. 

 شب یلدا تولد مامانمه ما هم همه دعوت بودیم خونه ی مامان فاطی (خونه ی مادر بزرگه) بعد از کلی ترافیک ساعت ۱۰ تازه رسیدیم اونجا....اصل ماجرا از اینجا شروع میشه اینو میگم واسه کسایی که نمیدونن.... حامد یه داداش داره به اسم حمید که امسال دیپلم میگیره و چون بابا ندارن خیلی به حامد وابسته است.منم خدایی در حد توانم به این وابستگی احترام میذارم اما زیادیش اعصابم و خورد میکنه....بگذریم...ساعت ۱۱ حمید زنگ زد به حامد که من حوصله ام سر رفته...(همین یه جمله کافیه تا حامد همه چیز زهر مارش بشه) حامد هم مثل برج زهرمار نشست تا ساعت ۱۲ که بلند شدیم بیایم خونه...مامان اینا رو رسوندیم و خودمون رفتیم خونه ی حامد اینا...حالا خر و بیار باقالی بار کن حمید آقا قهر کرده بود و خلاصه همون دو ساعت خوشگذرونی رو هم زهر مارمون کرد.... 

دیگه کلافه شدم .نمیخوام دو تا برادر رو از هم ببرم ولی رفتار های بچگانه ی حمید داره اعصابم و داغون میکنه...بهم بگین چیکار کنم؟؟؟؟؟ در ضمن حمید شدیدا ناز نازیه و همه چیز زود بهش بر میخوره پس نگین باهاش حرف بزن که اصلا نمیشه.....الانم من باهاش قهرم....راستش اینجوری راحتترم.... 

این اولین باریه کهع دارم مشکلاتم رو تو وبلاگ مینویسم...شاید یه کم آروم بشم....نمیدونم این وابستگی تا کی ادامه داره؟ دلم برای حامد میسوزه که مونده بین منو  حمید.... 

 

نظرات 24 + ارسال نظر
حسین سه‌شنبه 3 دی 1387 ساعت 00:06 http://silentsong.blogsky.com

سیلاااااااااااااام چیطوری؟

ای بابا! من نفهمیدم! اینکه حوصله آقای حمید سر رفته با آقای حامد چیکا داره؟

دقیقا منم همینو نمیفهمم و وقتی میپرسم میگن بابا نداره

حسین سه‌شنبه 3 دی 1387 ساعت 00:07 http://silentsong.blogsky.com

درست میشه! آقای حمید رو زن بدین همه چی حل میشه!

اتفا قا تصمیم دارم وقتی زن گرفت همه یاین بلا ها رو سرش در بیارم...
یعنی جاری بازی

حسین سه‌شنبه 3 دی 1387 ساعت 00:11 http://silentsong.blogsky.com

راستی تول که هست کیک هم میدن! کو کیک؟

حسین سه‌شنبه 3 دی 1387 ساعت 00:18 http://silentsong.blogsky.com

تول = تولد

خاطره سه‌شنبه 3 دی 1387 ساعت 08:59 http://khaterehkh.blogsky.com

فکر کنم تا حدودی درکت میکنم
اما فکر میکنم به مرور زمان خوب میشه

آخرش اسم آتلیه رو چی گذاشتین؟

فعلا داریم اسم جمع میکنیم.ولی اگه به اسمی که میذاریم یه آتلیه دیگه هم باشه مجوز نمیدن .فکر کنم به اسم خاطره یه آتلیه باشه...

قند عسل سه‌شنبه 3 دی 1387 ساعت 17:56 http://charlychaplin.blogfa.com

سلام
به به میبینم که شکلکاتو بالاخره رو کردی

ما اینیم دیگه
البته نا گفته نماند اگه تو فشار نمی آوردی من حوصله اینکارا رو نداشتم.

قند عسل سه‌شنبه 3 دی 1387 ساعت 17:56 http://charlychaplin.blogfa.com

ببین من اصلا از هیچ جا خبر ندارم متاسفانه!!!!
اصلا نمیدونم شما با آقا حامد چه نسبتی دارین و جریان از چه قراره

عزیزم حامد شوهرمه ولی ما هنوز خونه ی خودمون نرفتیم...
اگه یه ذره از مخت کار میکشیدی احتمالا میفهمیدی ...........1

قند عسل سه‌شنبه 3 دی 1387 ساعت 17:58 http://charlychaplin.blogfa.com

اگه ملتفتم کنی میتونم یه چیزایی بهت بگم اینجوری بهتره
فلا بای
ولی بهم بگی جریان چیه میام نظرمو بهتر میگم

محسن سه‌شنبه 3 دی 1387 ساعت 21:04

توی وبلاگم در پاسخ به کامنتت نوشتم شایدنخوانده باشی. این جا هم می نویسم.
قبل از اینکه به دنبال این باشی که خانه ای بخری و بعد اسباب کشی کنی و بروی آن جا یک خانه اجاره کن و جایی که الان هستی را ترک کن.
این به نفع همه شماست. این تجربه من پیرمرده.
خانه خودتان را دیر تر از وقتی که اننظار داری باید بخری.
تو باید زندگی در کنار همسرت که عاشقانه تو را دوست دارد در خلوت تجربه کنی.
رفتارهای کودکانه آن آقا هم به این شکل تمام می شود.
اصلن من نمی دانم یک جوان به این سن و سال باید کلی دوست و آشنا داشته باشد که شب یلدا بازنجیر هم نتوان اورا توی خانه نگه داشت.

من از خدامه ولی حامد دوست داره همه چیز داشته باشیم.منم به نتیجه شما رسیدم ولی بالاخره همون عروسی کلی خرج داره...
ترسم از اینه این رفتار ها همیشه زندگی منو تهدید کنه و حتی وقتی میرم خونه ی خودم بازم نتونم تنها باشم...
ای آقا حمید رو باید با چوب از خونه بیرون کرد.

یه کوچولو و آقاییش سه‌شنبه 3 دی 1387 ساعت 23:29 http://yekocholoo.blogsky.com

سلام الی جون..والا الی جونم من نمیدونم اما فکر میکنم همه اینا بر میگرده به آقا حامد..اینکه ۱۸ سال این حمید لوس بار آومده بستگی به حامد داره که بتونه از سرش بگیره..وابستگی درسته آتوسا هم به من وابسته اس اما اذیت نداره...شاید اوایله..و کمی با تو نسازه یا چون یهو همه ی توجه حامدخان اومده سمته شما حسودی میکنه..این منطقیه و طبیعیه اما با قهر درست نمیشه..میدونم با حرف هم درست نمیشه..فقط باید طوری رفتار بشه که حس نکنه حامد ولش کرده یا دیگه دوستش نداره

بیچاره حامدم مونده بین من و اونا...میگن چون بابا نداره وابستگی اش به حامد بیشتره ولی من قانع نمیشم.بی پدری ربطی به شعور آدم نداره.به خدا ما اصلا باهاش بد برخورد نمیکنیم. اما اون پر توقعه و انتظار داره ما همه اش اونجا باشیم...

اجادسا چهارشنبه 4 دی 1387 ساعت 13:27 http://ajadesa.blogsky.com

خسته بودم خسته از زندگی یکنواختی که نامش را امروز گذاشته بودند.

بی جهت در خیابانها پرسه میزدم و شبها بی انکه ستاره ها را مهمان

نگاهم کنم سر بر بالش تنهایی می گذاشتم و برای دل تنهایم یک دل سیر

بغض فروخورده گریه میکردم.


ماهی سیاه کوچولو به روز شد

قند عسل چهارشنبه 4 دی 1387 ساعت 23:04 http://charlychaplin.blogfa.com

سلام
خب حدس که زده بودم ولی گفتم تا مطمئن نشم چیزی نگم
به نظر من از اونجایی که نمیشه با حمید حرف زد با حامد حرف بزن و خیلی منطقی همه چیو بهش بگو
مثلا بگو فک نمیکنی حمید زیادی ناز نازیه!!! تازه دیپلم هم داره میگیره بچه که نیس تا کی باید به حامد وابسته باشهبه نظرم با آقا حامد منطقی و اروم جوری که بهش بر نخوره حرف بزنی بهتره

مجید پنج‌شنبه 5 دی 1387 ساعت 08:33

سلام الی جان. خوبی؟ دیشب داشتم توی یکی از دفترام که آرزوها و دعا هامو نوشته بودم سرک می کشیدم. دیدم یه جا نوشتم دعا می کنم حمید رفتارش درست بشه. پیش خودم گفتم دعام مستجاب شده که ÷یامکت رسید وبمو چک کن. نمی دونم بهت چی بگم ولی تا تو اونو نبخشی نمی تونی درکش کنی. مشکل تو اینکه همه چیزو درست و حسابی می خوای. حمید هم همینطور. می گن وقتی 2 نفر یه خصوصیتی داشته باشن از هم بدشون میاد. حمید لوس نیست پرتوقعه تو هم پر توقعی. درسته حامد الان شوهرته ولی هنوز هم خونت نیست. حامد هنوزم داره با خانوادش زندگی میکنه. هرچقدر حمید باهات بد رفتاری کنه تو اونقدر صبر نشون بده تا مرور زمان همه چیزو درست کنه. یادت باشه باید به خدا فرصت بدی تا همه چیزو وقف مرادت کنه.

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 5 دی 1387 ساعت 08:40

بقیه کامنت بالا)

الی جان یادته حامد یه شعرمی خوند که در مقام صبر سنگ لعل شود؟ آره خانوم اگه هی بشینی و بگی حمید بی شعوره هی دید تو نسبت به حمید عوض میشه و همش ازش فاصله می گیری. می دونم الان میگی من خیلی صبر کردم و خیلی خوش رفتاری و حتی از دستم به خاطر حرفام ناراحت می شی اما اینو بدون اونم بنده خداست و خدا دوست نداره با بنده هاش بد رفتاری کنی. در ذمن توی قرآن به کرات نوشته که یتیم نوازی کنید و حقشونو نخورید. حق حمیدم یه داداش و یه عالمه محبته ازش این حقو دریغ نکن. می دونم توم شوهرتو می خوای ولی ایندفعه بیا این کاری که من میگم انجام بده اگه ضرر کردی هرچی خواستی بهم بگو:

مجید پنج‌شنبه 5 دی 1387 ساعت 08:54 http://razha.spaces.live.com

بقیه کامنت 2)

عارضم خدمت که اول سعی کن آرامشتو حفظ کنی. بعد پا روی غرورت بذاری و سعی کنی به حمید بها بدی. حمید خوشش میاد بهش به چشم یه مرد نگاه کنی ولی خوب میدونی که حمید خیلی تنبله پس با زبون زنانه و نرم قربوش بشم سعی کن جو آغا و کامل بودنو بهش بدی. یادمه حمید می بردتون ورزش و بعد از یه مدت تو دیگه نرفتی و توی ماشین نشستی. این برای حمید خیلی گرون تموم شد چون اون فکر می کرد پیش تو هیچی نیست و آدم وقتی نتونه توجه کسی رو به خودش جلب کنه رو میاره به اذیت و آذار طرفش. این کاری هم که گفتم خیلی طول میکشه دقیقا تا خود عروسیتون. پس خودتو برای یه نقش بازی کردن حسابی آماده کن. دیگه اینکه برای بودن با حامد برنامه ریزی داشته باش. منظورم موقع کار نیست. وقتی می خوای با اون بری گردش یا مهمونی می تونی قبلش وضعیت حمیدو بسنجی اگه بریم اون بهونه نمی گیره؟ خوب فلان روز درس داره یا مهمونیه پس میشه پیچوندش. یادمه بچه که بودم با پسرخالم داداشمو دختر خالمو که کوچیکتر بودن به بهونه آمپول زدن می پیچوندیم و می رفتیم بستنی می خوردیم توم همین کارو کن. بگو داریم میریم آتلیه ولی برو رستوران. بگو داریم میریم پیش مثلا یه ناشر برای کتابام یا یه جا برای گرفتن سفارش کار ولی برو سینما. یه کم به زندگیت دقیق تر باش. تو میتونستی جمعه توی خونه حامدینا شب چله بگیری و فرداش بری خونه مامان بزرگت.

مجید پنج‌شنبه 5 دی 1387 ساعت 08:59

یه کم زرنگ باش. تو دختر باهوشی هستی می دونم از پسش بر میای. اینو بدون که باید با پنبه سر برید نه با . خوشبختیتو می خوام. کمک خواستی مجید همیشه هست.

الی برای مجحید جمعه 6 دی 1387 ساعت 13:31

ای بابا دلت خوشه ها....من نمیخوام برای بودن با شوهرم به کسی توضیح بدم تو هم اینقدر از شاگردت دفاع نکن...من اگه دستامو تا آرنج عسل کنم بذارم دهن حمید باز گاز میگیره....
من حامدو از اونا نمیگیرم ولی نمیذارم اونا حامد و از من بگیرن

الی جونم..این بر میگرده به رفتار حامد..فکر میکنم خودش باید درست کنه..اما اینکه شما همیشه اونجا باشین منطقی نیست...آدم گاهی دلش میخواد خودش باشه و شوشواما باز امیدوارم این آقا حیمد یکم عقلش تکون بخورهالی خانومه مارو اذیت نکنه(البته ناراحت نشی ها از ته دل نگفتم)

قند عسل جمعه 6 دی 1387 ساعت 18:01 http://charlychaplin.blogfa.com

سلام یه اپ باحال کردم اگه دوس داشتی یه سربیا و کامنت بده خوشالم میکنی

اجادسا دوشنبه 9 دی 1387 ساعت 02:08 http://ajadesa.blogsky.com


با توام ای سهراب ای به پاکی چون آب یادته گفتی بهم تا شقایق هست زندگی باید کرد!نیستی سهراب که ببینی شقایق هم مرد.
ماهی سیاه کوچولو به روز شد

سحرجون چهارشنبه 11 دی 1387 ساعت 15:33 http://saharjooon87.blogfa.com

سحرجون چهارشنبه 11 دی 1387 ساعت 15:41 http://saharjooon87.blogfa.com/

سلام عزیزم خوبی خوب وقت داری به وب همه ی دوستات سر بزنی پیش من نمیایمگه من دوست تو نیستم

سحرجون چهارشنبه 11 دی 1387 ساعت 15:42 http://saharjooon87.blogfa.com/

خاله ار NEW ZEALAND پنج‌شنبه 26 دی 1387 ساعت 14:03

ELI JON MAN DER NAZAR MEZARAM BEBAKHSHED AMA DAR MOREDE MOZOE KE GOFTE BODE YADAME YE NAFAR MEGOFT HAR KASE YE RAGE KHAB DAREH MASALAN MAN FAHMEDAM RAGE KHABE MARJAN ENE KE HECHVAGT NASEHAT VAR BAHASH HARF NAZANE OK HALA BORO TO NAKH E EN AGA PESAR BEBEN RAGE KHABESH CHEYE

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد