من...از عبور شب میایم که هوا نارنجی شده...
درختها برگ گریه میکردندو زمین خش خش میکرد.
به یمن تولدم شبها قد کشیدندو روزها آب رفتند.....
قدم که گذاشتم توی این دنیا پاییز بود....
مدرسه که رفتم...
عاشق که شدم...
شاعر که شدم...
هی پاییز بود و .....
صدایم نکن...من از دلبستگی هایم پا پس نمیکشم...
هر چقدر که شبها قد بکشند و درختها برگ گریه کنند
باز هم میمانم...
قبل از عبورشب میروم که هوا نارنجی میشود.
و درختها....هی....شبها......روزها
از دنیا که رفتم باز پاییز میشود.
صدایم کن....
پاییز شده....
من هستم....
سلام خوبی؟ حامد چطوره؟ دلم براش تنگ شده. کانون چه خبر خوب پیش میره؟
سلام.ما خوب...تو خوب؟
کانون از همیشه عالی تره...
دلم برات تنگیده زود بیا پسرم
خیلی بی انصافی که منو اینهمه نگران میکنی.الان خوبی؟
سیلام...
چیطوری؟
من رتبم شد ۱۰۲۴ چون تهران قبول نمیشدم انتخاب شهر نکردم! :-(
انشاالله ساله دیگه!
راستی حدیث هم هست! بهش گفتم دنبالش میگردی. وبش رو باز کن یه ذره دیر باز میشه! ولی باز میشه! :دی
بابا جان منکه هرچی صبر میکنم باز نمیشه...آخه این چه قالبیه؟؟؟؟؟
بالاخره تولدت شد که بگیم مبارکه یا هنوز مونده؟
نه هنوز...تولدم اول آذره....یعنی جمعه....
اگه یادت باشه خیلی خوشحال میشم...
رفتم همون وب قبلیم
بیا یه سر پیشم
http://silentsong.blogsky.com/
الی چطوری؟
وبلاگ خیلی خوبی داری در صورت تمایل به تبادل لینک منو خبر کن