میلاد امام عسگری (علیه السلام)

عقل مجنون شود از این همه لیلایی تو

من و از دور تماشای تماشایی تو

                

از قدم های تو روشن شده این قلب سیاه

نیست حتا خود خورشید به زهرایی تو


دومین آینه ی حسن خدای حسنی

وقت پیدا شدنت کیست به زیبایی تو؟


باید از دین خود اعراض کند آن کس که

مست وحدت نشد از باده ی یکتایی تو


نور مطلق تویی و نیست کنارت نوری

جز خدا کیست در این پهنه به تنهایی تو


سامرا قبله ی اصحاب گدایی شده است

خوب پیداست در این معرکه آقایی تو


در حریم تو عجب نیست نباشد مرگی

مرگ هم زنده شده از دم عیسایی تو

يا حُسيـــــــــــن (علیه السلام)

یک حنجره عشق را به نِی داد خدا

تقدیرِ خُمار را به مِی داد خدا


ابروی تو کشت هرکه را عاشق شد

شمشیر به دستِ مَست کِی داد خدا ...؟


اربعین

کاروان داشت میرسید از راه ، دل زینب در التهاب افتاد

تا که چشمِ ستاره های کبود ، به سرِ قبرِ آفتاب افتاد 


کاروانی که از هزاران دشت از سرِ شوق با سر آمده بود 

به مرورِ غمِ خودش که رسید ، کم کم از مرکبِ شتاب افتاد 


دختری سمت علقمه می رفت ، مادری سمت قبرِ کوچکِ خود

خواهری بر سرِ مزارِ خودش دل به دریا زد و به آب افتاد 


گفت: اگرچه که بی پر آدمده است ، بی پر و بی برادر آمده است

چشم واکن که خواهر آمده است ، که پس از تو در اضطراب افتاد 


زینبی که اسیرِ مویت بود ، بینِ خون گرم ِ جستجویت بود 

دربه در شد ، درست آن وقتی که به مویِ تو پیچ و تاب افتاد


بعدِ تو خیمه در حصار آمد ، از زمین و زمان سوار آمد 

به حرم امرِ بر فرار آمد ، همه ی خیمه در عذاب افتاد


پای غارت به خیمه ها وا شد ، دست هایی پلید پیدا شد 

"سرِ یک گوشواره دعوا شد" ، سنگ بر شیشه ی گلاب افتاد


داغدارم هنوز از کوفه ، از گریزِ رئوسِ مکشوفه 

داغداری از آن زمانی که از سرِ بچه ها حجاب افتاد 


تشنگی های تو کویرم کرد ، غمِ دوریِ تو اسیرم کرد 

ماجراهای شام پیرم کرد ، راه در مجلسِ شراب افتاد 


خیزران را که غرق خون دیدم ، از غرورِ رقیه(س) ترسیدم

لرزه بر جانِ بچه های تو و بر لبت بوسه بی حساب افتاد


آتشِ فتنه تیز می کردند ، تشتِ زَر را عزیز می کردند

صحبت از یک کنیز می کردند ، گریه در نغمه ی رباب افتاد 


در اسیری امیر بودن را از نگاه تو خوانده ام ، یعنی : 

می شود با همین نگاه از عرش مثل یک سجده مستجاب افتاد

دردِ دل

ترس دارد از رُخم آیینه! زَنگارم مَگر؟

شانه خالی میکنند از یادِ من، بارَم مَگر؟


از صدایِ پایِ من باران فراری میشود

خُشکسالی می دَود در من ، نمکزارم مَگر؟


حَلقه ام ، اما نمی آیم به دست هیچکس!

مَرگ می گیرند من را ، حَلقه ی دارم مَگر؟


دردِ دل های من از مَرزِ خودم بیرون نرفت

می شوم تکرار در یک گام ، پرگارم مَگر؟


تشنگی های مرا جز اشک راهِ چاره نیست

بر لبِ خُشکیده غیر از غم چه می بارم مَگر؟

بر آستان کوثر ارباب ، حضرت رقیه سلام الله علیها

تا روضه های سخت تو را باز می کنند

در هر نفس دو مرتبه اعجاز می کنند

با نام تو ملائکه پرواز می کنند

شاهان عالم از چه به خود ناز می کنند

مسند نشین تخت سلیمان(ع) رقیه(س) است

 

از نسل فاطمیه و صاحب مدارج است

در آسمان چو سکه ی خورشید رایج است

چون دستگیر عالم و باب الحوائج است

از مرزهای سیر خیالات خارج است

پس سایه ای ز خالق رحمان (جل جلاله) رقیه(س) است

 

اینجا شروع و خاتمه در موج گریه هاست

شک و یقین ما ، همه در موج گریه هاست

شور و نوا و زمزمه در موج گریه هاست

حتی نگاه فاطمه(س) در موج گریه هاست

تا روضه خوان حضرت سلطان ، رقیه(س) است

 

شد شهر عشق ، قبله ی جان حسینیون

شد گریه ، ساختار زبان حسینیون

در سفره ، گریه ی به تو ، نان حسینیون

ذکر رقیه (س) شد ضربان حسینیون

آغاز ما رقیه (س) و پایان رقیه(س) است

 

تا اشک های آینه می شد گلاب ساز

شد اشک های روشن او انقلاب ساز

یک یاحسین(ع) او شده روزحساب ساز

شد دست های کوچکش عالیجناب ساز

میزان ضعف و قوت ایمان رقیه(س) است

 

هر قدر بود صورت ماهش غباردار

بود آنقدر به پیش خدا اعتباردار

شد در سفارت حرم شاه کاردار

فرزند حیدر(ع) است و شده اختیاردار

در روز حشر ، معرکه گردان رقیه(س) است

 

یک غنچه بین قافله پرپر شد عاقبت

آیینه ی سه ساله ی مادر شد عاقبت

مانند زینب(س) عشق مصور شد عاقبت

آنقدر گریه کرد که کوثر شد عاقبت

تندیس سوره سوره ی قرآن ، رقیه(س) است

 

از نیزه ها نگاه تو هرگز جدا نشد

لبهای زخمی تو که بر شکوه وا نشد

جز با دوای بوسه ی بابا دوا نشد

مثل تو هیچ کودکی ام البکا نشد

آری دلیل بارش باران رقیه(س) است

 

کنج خرابه رفت ولی عز و جاه داشت

از گریه های غیرتی اش صد سپاه داشت

از دست های عمه ی خود تکیه گاه داشت

باران گرفته بود و مِهی در نگاه داشت

یک قله بین ابر فراوان ، رقیه(س) است

 

موسای کربلاست حسین(ع) و عصاست او

در امتداد سایه ی خیرالنساست(س) او

مهر قبولی سفر کربلاست او

پیغمبر سه ساله ی خون خداست او

اسلام اگر حسین(ع) ، مسلمان رقیه(س) است

 

شبنم فروش گریه ی پاکش نسیم ها

چشم انتظار دست کریمش کریم ها

امیدوار رحم وسیعش ، رجیم ها

ما را برای روضه خرید از قدیم ها

در راه عشق ، سلسله جنبان رقیه(س) است

زبان حال امیرالمومنین علیه السلام

گرفت ابری از آه دور و برت را
ببین غصه های دل دخترت را
نیاید که خالی کنی بسترت را
برای سفر وا مکن پس پرت را
مرو! یا ببر با خودت حیدرت را

مرا کشته رنگین کمانی که داری
به صورت گل ارغوانی که داری
در این سن و سالت خزانی که داری
هوای پدر کرده جانی که داری
به گریه سبک کن کمی ساغرت را

اگرچه به نور تو شب ریشه کن شد
نفس های بی حال تو بغض من شد
عذاب شب و روزم اشک حسن شد
ولی داغ من لاله ی پیرهن شد
غمت می کشد عاقبت همسرت را

بگو نور تا لامکان قد کشیده
چرا پیش من می رسی قد خمیده
بگو که حسن بین کوچه چه دیده
و یا زینب از دور و بر چه شنیده
که آتش زد این حرف ها دخترت را

تو که یک سپاه از ملک یار داری
چرا دست بر دوش دیوار داری؟
چرا دیده ی نیمه بیدار داری؟
چنان فکر مرگی که انگار داری
ورق می زنی صفحه ی آخرت را

شهادت حضرت رسول اعظم صلی الله علیه و آله وسلم

حرف از وصیت های آخر میزنی بابا

از پیش زهرایت(س) کجا پر میزنی بابا


این لحظه ها یاد گذشته کرده ای انگار

حرف از وصیت های مادر میزنی بابا


دل شوره داری ، از نگاهت خوب می فهمم

داری گریزی به غمِ در میزنی بابا


زهرای(س) تو پشت و پناه حیدر(ع) تنهاست

هرچند حرف از زخم بستر میزنی بابا


یکروز می بینی مرا بین در و دیوار

یکروز می آیی به من سر میزنی بابا


گفتی که خیلی زود می آیم کنار تو

پس لحظه ها را می شمارد یادگار تو

برای میلاد حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام

تا که از صورتش نقاب افتاد

ماه در کاسه ی شراب افتاد

شعله در جان آفتاب افتاد

لحظه ای از لبش حجاب افتاد

دهن حوض کوثر آب افتاد


مادری کودکی بغل کرده

گریه را بین خنده حل کرده

یک بغل نور را غزل کرده

خانه را شیشه ی عسل کرده

خانه در شوق بی حساب افتاد


نفسم را شرار آه گرفت

آه من دامن گناه گرفت

عقل ها را به یک نگاه گرفت

با نگاهش دوباره ماه گرفت

سایه اش روی ماهتاب افتاد


آه را گفته ام که طوفان شو

به دلم گفته ام پریشان شو

مثل آیینه شو نمایان شو

با شراب لبش مسلمان شو

که در ایمان ما عذاب افتاد


از دعای تو باغ سجاده

همطراز قنوت گل داده

اختیار از سر من افتاده

چونکه سوغاتی تو شد باده

هرکسی گوشه ای خراب افتاد


طاق عرش است قوس ابرویت

جلوه ای از خدا شده رویت

دام دلهاست پیچش مویت

غبطه خوردم به حال آهویت

که به لطفت از التهاب افتاد


شوق دیدار می برد راهم

لب دریا که میرسم کاهم

هرزمانی که زائر شاهم

اولش زائر قدمگاهم

راه در کاسه ی گلاب افتاد


راه ، بین من و تو فاصله نیست

عشق ، پابند صبر و حوصله نیست

بین ما غَش در معامله نیست

غیر بوسه برای من صله نیست

در دلم شوق یک جواب افتاد


بین باد و مباد خشکم زد!

دَمِ باب الجواد خشکم زد!

کنج صحنش زیاد خشکم زد!

حاجتم را که داد ، خشکم زد!

گریه این بار مستجاب افتاد


چشم بی گریه ، چشمه ی تلف است

چشم تر ، همپیاله ی صدف است

دُرّ گریه ، نتیجه ی نجف است

گفت : آغوش ما از اینطرف است

دل به دست ابوتراب افتاد!


برای مسلمانان میانمار (برمه)

گُر گرفته سینه ی تنهایی ام

اشک شد آئینه ی تنهایی ام


درد دل هایم زبان وا می کنند

زخم های من دهان وا می کنند


درد دل ها حرف های زخمی اند

گریه هایم برف های زخمی اند


رود اشکم قصد طغیان می کند

پایه ها را سیل ویران می کند


باز دورافتاده ام از درد ها

از زمین صبرها ، از مردها


از برادرهای در آغوش مرگ

بچه های مانده روی دوش مرگ


خواهرانم با دل من سوختند

تیرها لبهایشان را دوختند


داغ ها تا دل نوردی می کنند

شعله ها هم خانه گردی می کنند


خانه ها را شعله ها آتش زدند

سینه را با شعله ها آتش زدند


می چکد از قامت این نام مرگ

مرگ بر بودای خون آشام ؛ مرگ


مرگ بر این دین سرتاپا جنون

مرگ بر این چشم های رنگ خون


شک ندارم خواب ها سنگین شده

گوش این مرداب ها سنگین شده


مثل مردابی که شد بی راه حل

دل خوشند از عکس ماهی در بغل


آخرش این اشک طغیان می کند

برمه را این سیل ویران می کند


صبر من اینقدر بی صبری مکن

آسمان ذهن را ابری مکن


این شهادت ها شروع ماجراست

خون هر مظلوم گرداب بلاست

میلاد امام حسین علیه السلام

12.00

گله و گریه ام از مصرع آهی طی شد

شب باران زده با نور نگاهی ظی شد

 

بین موی تو گرفتار شده دست و دلم

روز من در گذر از راه سیاهی طی شد

 

دائم الخمر شراب لب تو بودم کاش

عمر ، در حسرت انجام گناهی ظی شد

 

نمک چشم مرا زخم زبان میفهمد

طول درمان دلم با دو سه ماهی طی شد

 

کاش در شیشه ی ما گرمی آتش باشد

"عاشقی شیوه ی رندان بلا کش باشد"

 

عاشقی جز گذر از عقل ندارد راهی

عقل در مذهب من نیست بجز گمراهی

 

رود اشکم همه ی دار و ندارم را شست

نیست در سینه ی من بار بقدر آهی

 

یاد تو دست گرفت از نفس افتاده

نیست در راه جنون بهتر از این همراهی

 

دست این نامه اگر بر پر فطرس نرسید

مطمئنم که تو از حال دلم آگاهی

 

منتت بود از آغاز تولد به سرم

"من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم"

 

نفست داد به این آینه حیرانی را

غمت آورد به این بادیه ویرانی را

 

بست پشت در فردوس الهی آدم

به ضریح کرمت توبه ی بارانی را

 

حاتم آن وقت که در روضه ات آمد فهمید

بر سر سفره ی تو معنی مهمانی را

 

ما که از قافله مست ترین ها هستیم

از تو داریم همه مهر مسلمانی را

 

خاک تو مهر مسلمانی ما شد آقا

سفره درد دلم پیش تو وا شد آقا

 

پنجمین راه رسیدن به خدا یعنی تو

پنجمین کشتی دریای بلا یعنی تو

 

عابر کوچه حیرانی تو یعنی ما

نور شبهای پریشانی ما یعنی تو

 

با تو زنجیر توسل به خدا کامل شد

آخرین حلقه اصحاب کسا یعنی تو

 

همه در آینه ها روی تو را می بینند

کاظمین و نجف و کرب و بلا یعنی تو

 

من به مستی می علقمه کردم عادت

"ساقیا آمدن عید مبارک بادت"

 

 

 

تقديم به امام محمد تقي جوادالائمه عليه‌السلام

دلگير تر از سينه‌ي تنگم قفسي نيست

در خانه‌ي تنهايي من همنفسي نيست

تنهاتر از اين بي‌كس دلمرده كسي نيست

من يكسره فريادم و فريادرسي نيست

در حسرت آغاز بهار است كويرم


واكن دهن شيشه‌ي من را به لبي يا

دم كن نفس شرجي من را به تبي يا

پر كن بغل سرد مرا يك دو شبي يا

سر كن با من چند سحر در رجبي يا

فرصت بده تا پيش قدمهات بميرم


وقتي كه به موي تو مسير دلم افتاد

صدها گره‌ي كور سرِ مشكلم افتاد

شور لب تو بر بدن ساحلم افتاد

صد شكر كه در خانه‌ي تو منزلم افتاد

در پيچ و خم عشق تو در آمده پيرم


آغاز بهار است صداي قدم تو

جنگل شدم از آب و هواي قدم تو

سر مي‌دود از شوق براي قدم تو

چشمان مدينه شده جاي قدم تو

از هرچه به غير از قد و بالاي تو سيرم


جان همه‌ي شهر به گيسوي تو بسته است

نان همه بر همت بازوي تو بسته است

بند دل عيسي به دم هوي تو بسته است

طاقي است دل ما كه به ابروي تو بسته است

با دست تو ورز آمد از آغاز خميرم


با آمدنت ختم شده غصه‌ي بابا

لبخند تو شد ساحل آرامش دريا

شد بسته در تهمت بي‌پايه و بي‌جا

مبهوت شد از ذره‌اي از علم تو يحيي*

گفتي كه من از طايفه‌ي علم غديرم


خورشيد شدي ساقي اين نور علي شد

نوري نبوي آمد و منشور علي شد

آتش خودِ حق بود ولي طور علي شد

تأكيد به مستي شد و انگور علي شد

از عقل جدا شد سرِ اين كوچه مسيرم


حرف از علي و آينه‌ها شد چه بجا شد

دستم پُر باران دعا شد چه بجا شد

غم ، پشت سرم آبله‌پا شد چه بجا شد

اين شعر فقط صرف خدا شد چه بجا شد

از شعله‌ي اين راز گُل انداخت ضميرم


* يحيي بن اكثم

غريبانه شكست

موقع رد شدن از كوچه غريبانه شكست

زينت عرش خدا بود و به ويرانه شكست


ناگهان از سر فردوس برين مستي رفت

حوض كوثر به زمين خورده و پيمانه شكست


فاطمه دور علي گرم طواف خود بود

شمع افتاد زمين و پرِ پروانه شكست


يكي از دست عدو خورد و يكي از ديوار

گوشواره نه فقط ، دست و سر و شانه شكست


***


ضربه‌اي آمد و محتاج كنيزانش كرد

لحظه‌اي كه نفسش رفت و درِ خانه شكست


گره انداخته آتش به سر مويش اگر

لاي گيسوي پريشان شده‌اي شانه شكست


پاي عشقش به علي دار و ندارش را داد

فاطمه پاي علي ماند كه مردانه شكست


بوي يك ياس بهشتي همه جا را پُر كرد

شيشه‌ي عطر خدا بود و غريبانه شكست


هفت روز است ...

هفت روز است اسير سفرم

غصه‌ي جانسوز تو و قاسم و عباس و علي‌اكبر و جعفر شده داغ جگرم

سايه‌ي سنگين سرت روي سرم

خم شده ديگر كمرم

بعد تو بي بال و پرم

درد و بلايت به سرم ، كاش كه چشمي بگشايي و ببيني كه در اين داغ جدايي چه به روز من و اطفال حرم آمده اي ماه خدايي

آنقدر سخت گرفتند به ما بعد تو در راه

كه از ما نرسيده است به كوفه

به جز سايه‌ي آهي .


هفت روز است بجاي تو و عباس شدم همسفر سايه‌ي خولي و سنان

هر طرفي چشم من افتاد ، غمي روي دل افتاد

كه ناگاه در آن كوچه‌ي تنگ از همه جا بارش سنگ آمد و يك پيرزن از جنس جهنم به كسي قول طلا داد كه با نيزه به نزديكي بامش برود

لحظه‌اي آمد و دنيا به سرم ريخت كه سنگي به سر زخمي تو بوسه زد و سر ز روي نيزه‌ات افتاد

رقيه به سويت خم شد و تا خواست كه نامت ببرد شانه‌ي زنجير ، حصاري به پرش شد ، پُرِ سرباز همه دور و برش شد ،

نيش تلخ دو سه شلاق عجب دردسرش شد

تنش انگار حصيري است پر از تار سياهي .


هفت روز است پرستار حرم زينب كبراست

سپر و حامي و غمخوار حرم زينب كبراست

پدر و مادر و دلدار حرم زينب كبراست

و وقتي همه خوابند نگهباني بيدار حرم زينب كبراست

چه گويم كه ابالفضل علمدار حرم زينب كبراست

بخداوند قسم حيدر كرار حرم زينب كبراست

پس از حضرت حق و پسر خون خداوند ، نگهدار حرم زينب كبراست

ولي چشم به نيزه ست كه از چشم تو بر خسته‌ي اين راه رسد نيم نگاهي.

ياد بود ميلاد دختر عشق حضرت رقيه سلام‌الله‌عليها

زنده هستم به عشق دلداري

به اميد طلوع ديداري

گاه دنبال زندگي هستم

گاه دنبال چوبه‌ي داري

جرعه‌اي نور ، كاسه‌اي خورشيد

مرحمت كن به قلب بيماري

با خيال تو دائم‌الذكرم

موقع خواب و وقت بيداري

ما گرفتار عشق مولائيم

اي به قربان اين گرفتاري

شعله‌ي عشق خانمان سوز است

عشق در اصل آتش افروز است

مثل صبح بهار بيدارم

دور تو در مدار تكرارم

لب به لب ابر و باد و بارانم

آسمانم ولي نمي‌بارم

در تكاپوي نور سرزده‌ام

تازه‌ام ميل عاشقي دارم

از همان اول تولد ، نه

قبل از آن كرده‌اي گرفتارم

چه بهشتي چه دوزخي باشم

دست از اين عشق برنمي‌دارم

خاك عاشق به گريه گِل شده است

دل ما با رقيه (سلام‌الله‌عليها) دل شده است

موجي از شور و همهمه آمد

دور قنداقه زمزمه آمد

چشم عباس (سلام‌الله‌عليه) باز روشن شد

دلبر شاه علقمه آمد

كوري چشم دشمنان علي (سلام‌الله‌عليه)

باز هم بوي فاطمه (سلام‌الله‌عليها) آمد

فاتح ماجراي كوفه و شام

باعث عزت همه آمد

و براي غرور و غيرت و اشك

معني و وصف و ترجمه آمد

چه بگويم به وصف اين دختر

كه هلاكش شده علي‌اكبر(سلام‌الله‌عليه)

پريِ قصه‌هاي رؤيايي

چقدر تو شبيه زهرايي

زانوي غم بغل نگير عشقم

گرچه زخمي ولي مسيحايي

عمه قربان اشك چشمانت

كه عزادار مشك سقايي

من كه گفتم پدر سفر رفته

از چه در انتظار بابايي

ناگهان يك طبق رسيد از راه

با چه شوري و با چه غوغايي...

براي ميلاد حضرت علي‌ اكبر (عليه‌السلام)

صداي پاي بهار آمد

بيا كه كوه وقار آمد

به قلب عاشق قرار آمد

به حق‌پرستي عيار آمد

به عرش حق همجوار آمد

به كربلا تك‌سوار آمد

رسولي و كربلا كتابت

نگيني و عالمي ركابت

رسيده پيغمبري دوباره

به عاشقان دلبري دوباره

اميري و سروري دوباره

ادامه‌ي كوثري دوباره

چه گويمش؟ حيدري دوباره

و فاتح خيبري دوباره

نه احمدي و نه حيدري تو

شعاعِ "الله اكبري" تو

نشسته در ذهن من خيالت

ميان چشمان من جمالت

منم گرفتار دام خالت

تمام فكرم شده وصالت

منم اسرت منم وبالت

تو شاهزاده تو با اصالت

نه تو خدايي و نه جدايي

كه الحق از نسل مرتضايي

منم مريض و تويي مسيحا

منم غلام و تو هستي آقا

تمام عالم نم و تو دريا

تو عشق حيدر تو قلب زهرا

تو وارث خلق و خوي طاها

تو برتري از توهم ما

كران نداري و بي‌كراني

تو فرق داري اي آسماني

حسين شد مست شهد كامت

ملائكه در صف سلامت

صنوبر است اين و يا كه قامت

چه قامتي! پا به سر قيامت

ببر كه جانم بهاي جامت

فداي چشمت فداي نامت

تو همنشين ستاره‌هايي

اذان سبز مناره‌هايي

تو بر وجود خدا دليلي

ذبيح لب تشنه‌ي خليلي

تو اذن پرواز جبرئيلي

تو كوثري و تو سلسبيلي

بدون همتا و بي‌بديلي

از ايل باراني و اصيلي

تجلي سرمدي به قرآن

"علي" ولي "احمدي" به قرآن

از عقلم امشب خبر ندارم

به جز دل دربه‌در ندارم

پرنده‌ام بال و پر ندارم

بدون عشقت ثمر ندارم

بجز به دستت نظر ندارم

سر از در خانه بر ندارم

نهال دل را كجا بكارم؟

مني كه جز تو كسي ندارم

امان كه روزي تو بين صحرا

تنت شد از كينه ارباً اربا

به خاك اقتاد سرو رعنا

صداي خنده صداي اعدا

و ناتوان زانوان آقا

رسيد عمه به داد بابا

تمام صحرا پر از تن توست

و خون بابا به گردن توست

تو را به چشمان خود كشيد و

يكي يكي بر عبات چيد و

از اين جهان بي‌تو دل بريد و

شهادتش را به چشم ديد و

صدا زد از خيمه نااميد و

به قتلگاه عمه‌ات رسيد و

شكست از داغ رفتن تو

هزار چشمه شده تن تو

 

عرش ارادتي به ساحت سيد‌الوصيين اميرالمؤمنين صلوات‌الله عليه

پر شده از مي پياله‌هاي نگاهم

جوش و خروش آمده به چاه سياهم


ذره نوازي كند وگرنه بعيد است

ماه سري آورد به ظلمت چاهم


مثل كسي نيست دست‌هاي كريمش

مثل كسي نيست بينوايي ما هم


در حرم عشق اختيار ندارم

بر لب دريا رسيده قامت كاهم


منتظرم تا شراب ساقي كوثر

آتش اشكي زند به دشت گناهم


زنده شده عالم از نگاه رحيمش

كمترم از سنگ‌فرش‌هاي حريمش

غزلي براي : مادرم

هيچكس نيست كه دستي به دعا بردارد
يا كه باري ز سر شانه‌ي ما بردارد

هركه زخمي به تن از خيبر و خندق دارد
آمده تا كه از اين خانه دوا بردارد

حُرمت خانه‌ي ما حُرمت بيت‌الله است
فاطمه با پدرش شأن برابر دارد

آنقدر زود درِ خانه پر از آتش شد
كه نشد صاحب اين خانه عبا بردارد

پسري شد سپر و مادري از پا افتاد
فضه آمد كه مگر فاطمه را بردارد

سوره‌ي كوثر حيدر سر راه افتاده
كاش پا از سرِ قرآنِ خدا بردارد

با پرِ زخميِ خود راهِ سپاهي را بست
كه علي را ببرد خانه و يا ... بردارد

براي فاطميه

نشسته ديده به باران ، ولي بهاري نيست

دلم شكسته گُلم گريه اختياري نيست


تو را به جان علي اينقدر تلاش نكن

كه از چنين بدني انتظار كاري نيست


بيار بار دلت را به شانه‌هاي علي

كه در مقابل پيراهن تو باري نيست


براي دست تو اين شانه بار سنگيني است

عزيز حال تو كه حال خانه داري نيست


تمام خانه و كوچه پراست از لاله

خزان بستر تو جاي لاله‌كاري نيست


***


ميان سينه‌ي مجروح من حرم داري

چه فرق مي‌كند اين كه تو را مزاري نيست

چند رباعي

يكسال نيامدي و لبخند زدم

خود را به نبودن تو پيوند زدم

بي‌عاري و بي‌خيالي و ... مي‌دانم

يكسال گذشت و من فقط گند زدم

*****

-----منتظران مصلح خود بايد صالح باشند-----

از اين همه توصيه دعا را بلديم

راه و روش دوز و ريا را بلديم

توجيه براي غيبتت بسيار است

ما هم كه - اراده‌ي خدا - را بلديم

*****

در حسرت دنياي لجن خوابيديم

چون مرده‌ي بي گور و كفن خوابيديم

ما لاف زديم ، خاك توي سرمان

اي منتظران ! زره به تن خوابيديم

به مناسبت ميلاد امام حسن عسگري صلوات‌الله‌عليه

از عرش دارد مي‌رسد فصل بهارم

كم كم پر از خورشيد خواهد شد ديارم

از عرش دارد مي‌رسد پيكي خدايي

از عرش دارد مي‌رسد دار و ندارم

يك عمر در دست خودم در حبس بودم

امشب نگاهش مي‌شود راه فرارم

اميد بستم بر كرامت‌هاي چشمش

بلكه كمي رونق بگيرد كار و بارم

من هرچه را دارم به دست دوست دادم

شكر خدا كه بعد از اين بي‌اختيارم

از آسمان نور هدي آمد ، مبارك

عيساي آل مصطفي آمد مبارك

ما اهل بارانيم و اهل روضه‌هائيم

عمري است محتاج گداهاي شمائيم

آواره‌هاي كوچه‌ي حُسن بهاريم

كاسه به دست سفره‌هاي هل‌اتائيم

از روز اول خادم اين خانه هستيم

تا شام آخر هم مقيم اين حرائيم

ما نسل در نسل عاشق اين خانواده

ديوانه‌وار از عالم و آدم جدائيم

وقتي كراماتِ نگاهت شامل ماست

يعني كه در هفت آسمان مشكل‌گشائيم

از اولش هم قلب ما دست شما بود

توفيق ما و سلب ما دست شما بود

شكر خدا كه عاشقي درمان ندارد

اين قصه‌ي شاه و گدا پايان ندارد

شكر خدا كه عاشق اين خانواده

شرمندگي دارد ولي عصيان ندارد

فرع تولي و تبري اصل دين است

ايمانِ بي اين خانواده جان ندارد

چشمي كه ابري شد از اين درياي جوشان

در روز محشر لحظه‌ي گريان ندارد

دست كسي بر دامن فهم شما نيست

اين نردبان‌ها پله‌ي آسان ندارد

اي خلقت آدم طفيلي وجودت

هفت آسمان محتاج بارش‌هاي جودت

امشب بيا رحمي به حال اين گدا كن

بي‌آبرويي را مقيم اين حرا كن

ابري بياور بر سر چشم خسيسم

با دست باران درد دل‌ها را دوا كن

يك قطره از نور كراماتت بپاش و

اين دفعه ما را حُر دشت روضه‌ها كن

دلبستگي‌هاي مرا از من بگير و

بر چشم‌هاي خود اسير و مبتلا كن

يك صبح با جادوي چشمت اين گدا را

از جمله‌ي همسايه‌هاي سامرا كن

گرچه به ظاهر از خداوندي جدائيد

آئينه در آئينه تكرار خدائيد

به مناسبت 9 ربيع ، آغاز امامت صاحب‌الامر «عجل‌الله‌تعالي فرجه‌الشريف»

قسمتي از يك تركيب بند :


اي جبرئيل كاسه به دست عنايتت

خضر از قبيلِ منتظران هدايتت

اي چشمه‌هاي عقل تمام پيمبران

مبهوت وسعت نظر بي‌نهايتت

تقدير خانواده‌ي سلمان اين زمان

مديون چتر بي‌حد و مرز حمايتت

آتشفشان حيله‌ي دجال‌هاي قوم

خاموش مي‌شود به نسيم درايتت

ما در كنار لطف تو پهلو گرفته‌ايم

تا ناخدا شده خلف با كفايتت

مدح شما كجا و من بي‌زبان كجا

اين شوره‌زار تشنه كجا آسمان كجا

تو آخرين تجلي الله اكبري

كاملترين پياله‌ي ساقي كوثري

هر روز با عنايت باران دست خود

ما را به سوي عرش خداوند مي‌بري

در كوچه‌هاي برفي تاريخ عاشقي

يك اتفاق تازه و يك عشق نوبري

ما با توكلِ به شما زنده‌ مانده‌ايم

تو اولين اميدي و اميد آخري

سهم من از نسيم عبايت چه مي‌شود

درمانده‌ام كه قسمت من را بياوري

پژواك گريه‌هاي غم‌انگيز فاطمه

اي جلوه‌ي بهاريِ پاييزِ فاطمه

در بين ما نشسته‌اي و ما بدون تو

از كودكي كنار تو اما بدون تو

در طول خشكسالي فصل نبودنت

مانديم دست‌خالي و تنها بدون تو

يك عمر در پي تو دويديم و عاقبت

چيزي نصيب ما نشد آقا ، بدون تو

تا كربلا چگونه ؟ بيا و خودت بگو

پا مي‌دهد پريدنم آيا بدون تو ؟

آخر به ياد اشك تو از دست مي‌رود

اين موج دل سپرده به دريا بدون تو

امشب كه بار عامِ همه خانه‌ي شماست

اين روسياه تشنه‌ي پيمانه‌ي شماست...

جوادالائمه(عليه‌السلام)

گم شد ميان هلهله سوز صدايت

لبخند آمد در جواب ناله‌هايت

فصل بهارت طعمه‌ي پاييز مي‌شد

آري اجابت بود پايان دعايت

مظلوميت مثل عمويت حد ندارد

در خانه هم ياري نداري جز خدايت

در خنده‌هاي زهرآلودش نمي‌ديد

يك خاندان را مي‌نشاند در عزايت

از بس كرامت داشت چشمت ، قاتلت هم

سهمي طلب مي‌كرد از ابر عطايت

آبي ندادند و صدايت خشك مي‌شد

يك حجره‌‌ي در بسته مي‌شد كربلايت

                  ***

راحت شدي از دست اين دنيا و مادر

از حوض كوثر آب آورده برايت

برگ سبزي است تحفه‌اي از هيچ...

در حريمت شفا نمي‌خواهم

آتشم زن دوا نمي‌خواهم

لحظه‌ي استجابت روضه

از شما جز شما نمي‌خواهم

خاك پاي تو كيمياي من است

جز همين كيميا نمي‌خواهم

تا اسير حسين تو هستم

دلي از غم رها نمي‌خواهم

من حسيني و حيدريم ، پس

بي نجف ، كربلا نمي‌خواهم

«مست مست و قلندر استم من

خاك نعلين قنبر استم من»

ابتدا ، انتها نداري تو

جز خدا آشنا نداري تو

آيه‌ي اعظم خداوندي

كي ، چگونه ، كجا نداري تو

همه‌ي سائلان تو شاهند

سائل بينوا نداري تو

فرش اين خانه بال جبريل است

قالي نخ‌نما نداري تو

با سرت عرش شكسته ولي

روضه‌ي «بوريا» نداري تو

«شب اسير سپيده‌ي سحرت»

عالمي مات جلوه‌ي پسرت

آمدم تا در اين شب آخر

مثل اين كاسه‌هاي پشت در

مرحمي آورم براي سرت

گرچه اين را نمي‌كنم باور

كه دوايي براي اين سر نيست

كه سر تو نمي‌شود بهتر

كه اميد يتيم‌ها امشب

مي‌رود پيش حضرت مادر

كه در اين شهر بي‌لياقت‌ها

نيمه شب دفن مي‌شود حيدر

شب ، غريبي ، تلاطم دريا

شب مدينه ، نجف ، غم زهرا

اسم مادر رسيد و غوغا شد

گره از كار بسته‌ام وا شد

اسم مادر دوباره معجزه كرد

نفس‌آلوده‌اي مسيحا شد

بايد امشب به روضه برگردم :

بي تو حيدر عجيب تنها شد

قدرِ شب‌هاي قدر ! بعد از تو

خانه قبري براي مولا شد

امشب آغاز بهتري دارد

شب وصل علي و زهرا شد

غم اگر رنگ مادري دارد

گريه هم بوي بهتري دارد


شعبانیه

بسم الله

با سلام و عرض تبريك بمناسبت اعياد شعبانيه...

اگر دير بروز شدم چيزي نداشتم .

اين كار يك بند از تركيب بندي است كه شروع شده اما هنوز تمام نشده...

منتظر نظرات شما هستم :

 

دامن شب ستاره باران است

جلوه‌اي از خدا نمايان است

كودكي آمده كه گيسويش

شرح واليل و قدر قرآن است

ليلي ايل سبز حورشيد است

آيه‌هاي قدش فراوان است

هركسي دل نداده بر دستش

روز محشر بدان پشيمان است

برتر از فهم و درك انسان‌هاست

خادم خادمش سليمان است

خشت اول به نام او نشود

خانه از پايبست ويران است

آمد آيينه‌ي جمال و جلال

دستگير اي محول‌الاحوال

وقتي نيستي...

سلام

امسال هم گذشت و به  قول لسان‌الغيب :

اي غايب از نظر به خدا مي‌سپارمت     

            جانم بسوختي و به دل دوست‌ دارمت

محراب ابرويت بنما تا سحرگهي

            دست دعا بر آرم و در گردن آرمت


اين هم آخرين پست سال 88

جاي باران است وقتي نيستي

فصل طوفان است وقتي نيستي

اين فضاي چارديواري سرد

كنج زندان است وقتي نيستي

چشم آغاز تمام قصه‌ها

خيس پايان است وقتي نيستي

هيچكس در چشم اين آئينه نيست

قحط انسان است وقتي نيستي

                 ***

زير پرچم‌هاي شيطان هركسي

يك مسلمان است وقتي نيستي...


و اين هم يك  دوبيتي و يك رباعي با موضوع آزاد :


به من اين  زندگي را زهر كرده

دوباره ميل بالاشهر كرده

من و دل ، سير دعوا كرده بوديم ...

از آن شب شعر با من قهر كرده

              ***

با دلهره چشم خيس را مي‌بندم

چون توي دروغ چشم او مي‌گندم

بيچاره نفهميده كه دوْرش زده‌ام

تا گفت كه :«عاشق شده‌ام» ، مي‌خندم!


خب ؛ ان‌شاءالله كه سال خوب و خوشي رو در پيش داشته باشيد

اللهم عجل لوليك الفرج و العافية و النصر و جعلنا من اعوانه و انصاره و شيعته و محبيه و المستشهدين بين يديه، واجعل صلوتنا به مقبوله و ذنوبنا به مغفوره و دعائنا به مستجابا و ارزاقنا به مبسوطه و همومنا به مكشوفه و اقبل الينا بوجهك الكريم

امين رب العالمين

ما هرچه داريم از آينه‌ها داريم...

«ياايهاالعزيز...»1 صدا كه بلند شد

گيسوي آيه‌هاي دعايم كمند شد


«اوف لنا...»2 و دست گدائيم كاسه شد

باران گرفت ، سنگ دلم شكل ماسه شد


باران ، گرفت دست مرا برد تا خدا

بعدش مرا به معركه پاشيد با خدا


پاشيد در بهانه‌ي گل‌هاي بيقرار

در لحظه‌هاي ساكت و سنگين انتظار


در ندبه‌ي بهاري دشت شقايقي

در خيره‌هاي ملتهب چشم عاشقي


از آن به بعد اشك تو بود و من و خدا

باران لحظه‌هاي سجود و من و خدا


ديدم كه بركه شعله به دل داشت جاي ماه

تنها ستاره‌هاي كسل داشت جاي ماه


ديدم كه آسمان غمت پرستاره بود

وقتي كه باد راوي بغض مناره بود


مي‌ترسم از پياده‌روي تا ... دقيقه‌ها

عطر بهار مي‌گذرد با دقيقه‌ها


در يك كوير تشنه زمين‌گير مي‌شوم

با انتظار گمشده‌اي پير مي‌شوم


يا ايهاالعزيز...


1و2) وقتي برادران يوسف براي اولين بار بعد از گمشدنش او را در مقام عزيزي مصر ديدند و نشناختند ، چنين گفتند : «يا ايهاالعزيز مسنا و اهلناالضر و جئنا ببضاعة مضجاة ، فاوف لناالكيل و تصدق علينا ، ان الله يجزي المتصدقين»

«... اي عزيز (مصر) ما و خانواده‌ي‌مان در سختي گرفتار شده‌ايم و بضاعت بسيار اندكي داريم ، پس كاسه‌هاي مارا پر كن و به ما صدقه بده ، يقيناً خداوند به صدقه‌دهندگان جزا مي‌دهد.»

(ترجمه نسبي)


میلاد کریم اهل بیت آمد

ما اهل بارانیم و اهل روضه هاییم

عمریست محتاج گداهای شماییم

 

آواره های کوچه ی حُسن بهاریم

کاسه بدست سفره های هل اتاییم

 

از روز اول خادم این خانواده

تا شام آخر هم مقیم این حراییم

 

ما نسل در نسل عاشق این خانه هستیم

مانند یک دیوانه از عالم جداییم

 

تا دست بر دامان مولایی کریمیم

بر سفره های عالم و آدم خداییم

 

از اولش هم قلب ما دست شما بود

توفیق ما و سلب ما دست شما بود

 

تا پای احسان شما پرواز کردم

این نامه را با نام مولا باز کردم

 

رویم سیاه آقا اگر حرف شما را

با دست کوتاه از سر خود باز کردم

 

غیر از شما دست کسی باران صفت نیست

نادانی من بود اگر هم ناز کردم

 

در زیر باران زمستان عاشقی را  

با رخصت از چشم شما آغاز کردم

 

وقتی که آغوش بهارت گرمتر شد

تا پای احسان شما پرواز کردم

 

ای عالم و آدم گرفتار بقیعت

ما را ببر تا پشت دیوار بقیعت

تقدیم به ماه آل هاشم

دنباله ی خورشیدی ، شب پر شده از بویت

 

دستان سحر مانده بر دامن گیسویت

 

در سایه ی تو زینب تا عرش سفر می کرد

 

هر دفعه که می آمد بر پله ی زانویت

 

تا علقمه را خواندی لبهای فراتش را

 

سیراب عطش کردی از چشمه ی جادویت

 

یکبار درخشیدی با گوشه ای از حسنت

 

خورشید به وجد آمد با شور دو ابرویت

 

می خواست که در بزمش جانباز ترین باشی

 

لبهای خدا مُهری زد روی دو بازویت

تقدیم به امام رضا (علیه السلام)

شما یک آسمان باران نابی


برای خشکی چشم خرابی


میان کاسه های خالی ما


نزول قطره های مستجابی


تمام معجزات عیسوی را


نشان دادی میان کاسه آبی


بتابان گنبد و گلدسته ها را


تو تنها قبله گاه آفتابی


برای زائر غرق گناهت


همیشه مظهر حسن الثوابی


            ***


کنار پنجره فولاد هرکس


برای مشکلش دارد جوابی

یا محتشم

با محتشم شروع کنم اینبار شاید که قفل حافظه ام وا شد

شاید کلید گم شده ی شعرم در واژه ها دومرتبه پیدا شد

شاید عنایتی شد و ایندفعه در کوره راه های خیالی خام

بعد از گذشت فصل سیاهی ها این سرزمین تب زده احیا شد

                                       ***

"کشتی شکست خورده ی طوفان" شد وقتی به دشت حادثه مهمان شد

بعدش چراغ راه ترک برداشت ظلمت خدای ساحل و دریا شد

"از آب هم مضایقه کردند" و... رحمی به حال آب نکردندو...

لبریز از عطش لب دریا و... دستان سبز معرکه حاشا شد

"بودند دیو و دد همه سیراب" و شش ماهه ای اسیر تبِ آب و...

دستی برای خواهش آب آمد دستی برای تیر مهیا شد

روح القدس دمید و مرا پُر کرد یا دست تو به روی سرم آمد ؟

هر طور بود شادی بی عارم با غصه های کهنه مداوا شد

از من عبور کردی و جاپایت گم شد در این زمین لجن آلود

پاداش وعده های محقق هم تردید و شرط و شاید و آیا شد