چند خط خاطره

این وبلاگ هیچ توضیحی ندارد

چند خط خاطره

این وبلاگ هیچ توضیحی ندارد

             

این عکسا مال سهیل نازمه... 

آخریش و تازه مامانش برام فرستاده..... بغل پاپا نوئله

اهههههههه 

سلام ...به به  ببخشید ذوق زده شدم یادم رفت سلام کنم.  

چه خبرا؟ خب ما که خبر خاصی نداریم...هی کار کار کار...دیشب هم جشن فارق التحصیلی دانشجو های دارو سازی دانشگاه شهید بهشتی بود از این جشنا که از اون کلاه خارجی ها سرشون میذارن و قسم اینا میخورن که به مردم فقیر کمک کنن و از این حرفا...  که من عکاسشون بودم و آقای همسر و دوستان هم فیلمبرداری و از اینکارو رو انجام میدادن. 

جاتون خالی تا ساعت ۲ اونجا بودیم...من نمیدونم این تازه دکترا خواب ندارن؟  

آقا تا ما بیایم و بخوابیم ساعت ۳ شده بود.صبح هم از ساعت ۹ با صدای مامان حامد بیدار شدم که حامدو صدا کرد بره دانشگاه.....حامدم اینقدر خسته بود امروز ترک تحصیل کرد و تا ظهر به امر مهم خواب پرداخت... بعد از ظهر هم رفتیم آتلیه آخه مشتری داشتیم. بعد هم اومدیم خونه ی ما و الان در خدمت شمائیم... 

راستی چرا هیچکس واسه اسم آتلیه پیشنهاد نداده بود؟ 

تو رو خدا یه نظری بدین...ما کم آوردیم...اصلا به بهترین نظر جایزه میدیم.... 

یک دستگاه....اههههههه زرنگی؟ اول پیشنهاد بده قبول که شد برای تحویل جایزه باهاتون تماس میگیریم....

 

سلامتی هم خوب چیزیه

سلام 

امروز رفته بودم یه موسسه خیریه کمک به بچه های سرطانی به نام بهنام دهش پور...شاید خیلی ها اسمش رو شنیده باشین.قراره واسه بچه ها یه سری کتاب چاپ بشه داریم دنبال ناشر میگردیم. اگه ناشر خیر آشنا سراغ  دارین حتما خبر بدین... 

امروز وقتی رفتم بیمارستان شهدای تجریش وقتی وارد بخش بیماران سرطانی شدم...یه حال عجیبی شدم.خدا نصیب هیچکس نکنه. از ته دل برای سلامتی خودم و تمام آدمایی که دوست دارم خدا رو شکر کردم و ازش خواستم جز برای خدمت پای منو به این جور جاها باز نکنه....واقعا سلامتی نعمت بزرگیه... 

بگذریم...دپرستون کردم... 

آقا داریم دنبال یه زوج جوون خوشگل میگردیم که ازشون عکس بگیریم عاجزانه از تمام دوستان خوشتیپ تقاضای کمک داریم.البته به شرطی که اجازه بدین عکستون رو به عنوان مدل بذاریم توی آتلیه... فعلا هم که محرم نزدیکه کاسبی ما کساده.... 

اینم آدرس آتلیه: 

یوسف آباد نبش خیابون پنجاهم یه بستنی فروشی به اسم صمد هست(که به اضافه وزن ما کمک میکنه) بغل بستنی فروشی پلاک ۴۲۲ 

راستی برای اسم آتلیه هم اگه پیشنهادی دارین بدین خوشحال میشیم  

تپلی من پرید.....

ساعت 4 صبح روز سه شنبه 12 آذر سهیل تپل من به همراه مامان و باباش برای همیشه از ایران رفتن.حداقل تا 3 سال دیگه امکان برگشت ندارن. خب دلم براشون تنگ میشه خیلی هم گریه کردم ولی خوشحالم که اون اونجا میتونه یه زندگی راحت و بی دغدغه رو تجربه کنه...

دیگه لازم نیست مامانش نگران باشه برای آینده ی بچه اش...

دیگه لازم نیست یکسال پشت کنکور بمونه...

لازم نیست چند ماه با استرس منتظر بمونه که آیا قبول میشه یا نه؟ کجا قبول میشه؟ باباش پول داره که بره دانشگاه آزاد یا باید یه سال دیگه الکی حروم شه تا سراسری قبول بشه؟

لازم نیست دوسال عمرش و تو پادگان بگذرونه ...

اگه عاشق بشه نگران آینده اش باشه....

و.....هزارتاکاری که ما اینجا میکنیم و اون لازم نیست انجام بده...

خوشحالم که رفتی عزیزم حتی با اینکه میدونم اگه برگردی دیگه منو نمیشناسی و من لذت اینو از دست دادم که یه کوچولوی دیگه بهم بگه آبجی الهه....

حتما لذت شنیدنش از لبای تو دو چندانه ....با اینکه مامانت قول داده بود بچه اش به من بگه خاله....

دوست داشتنی من ...مواظب خودت باش با اینکه ایران چیزی برای موندن نداره ولی همیشه ایرانی بمون و با یه عالمه افتخار برگرد...مواظب مامانت هم باش...  

٬

روزهایی که میگذرد

بالاخره پس از زحمات و مشقات فراوان امروز تمام کارای آتلیه تموم شد و به مرحله ی بهره برداری رسید.

فردا قراره از مدل هامون عکی بندازیم. نمیدونید چه حرفه ای و قشنگ شده. دکورش که واقعا عالی شده.

خلاصه سعی کردیم واسه اش سنگ تموم بذاریم.با اینکه یک هفته ی تمام واقعا جون کندیم تا درست شد ولی

به مستقل شدنش می ارزه.

منکه خیلی خوشحالم و اینو تو چشمهای حامد هم میبینم.

خدایا تا آخرش همینجوری باهامون باش.....

گذشته نوشت:

هفته ی پیش جمعه تولدم بود.

میتونم بگم یکی از بهترین تولد های عمرم بود.همه ی خاله هام و دایی  جمع شده بودن خونه مامان فاطی اینا

البته مهمونی دو منظوره بود.چون گودبای پارتی طیبه و سعید و سهیل هم بود.

شوهر جونم برام یه گوشی خرید. آخه گوشی قبلی ام تازه ترکیده....

وقتی میخواستم شمع هامو فوت کنم فقط یه آرزو کردم:

خدایا سال دیگه تو خونه ی خودم تولد بگیرم....

آمین......