چند خط خاطره

این وبلاگ هیچ توضیحی ندارد

چند خط خاطره

این وبلاگ هیچ توضیحی ندارد

برای اولین بار...

امروز برای اولین بار میخوام یه غزل از خودم اینجا بذارم.... 

اونم بعد از مدتها سکوت و خاموشی شعرم... 

حامد خیلی دوستش نداره ولی من دوستش دارم...شاید به خاطر رابطه ای که اون نمیتونه باهاش برقرار کنه ومن میتونم...  

 

یکبار دیگر کاش می دیدم تو را یار 

ای از عبور قصه ی پاییز سرشار 

 

تصوی ناب خنده ای در بهت کوچه 

کم کردن یک سایه جز من روی دیوار 

 

آوار احساسی که با من آشنا نیست 

با جیبهایی از غم و تردید سرشار 

 

از تو فقط سهم من این بود ای نهایت 

یک قطره ی خاموش روی سیم گیتار 

 

تا می نوازم لحظه هایم را پس از تو 

پر میشود اینجا از این ده سال تکرار 

 

باید ببینی سالهایی که نبودی 

چوب حراجم میزدند اینجا به بازار 

 

از شاعری هم سهم من تنها همین بود 

خاکستر خاموش و دود تلخ سیگار 

 

با اینهمه من مینویسم از تو تا مرگ 

از لحظه ای که دیدمت من آخرین بار 

 

حرفی که مانده در گلویم؛نه...نگفتم 

ایکاش میدیدم تو را ایکاش یکبار....! (فقط برای گفتننش)

 

الهه حصاری. ۲۹ دی ماه ۱۳۸۹ .

اولین ۹۰

۱.چهارشنبه سوری خود را چگونه گذراندید: 

پس از اینکه رفتیم خونه یه آش خوشمزه پختم جاتون خالی...بعد از کلی التماس موفق نشدم شوشو را راضی کنم بریم بیرون منم در نهایت پررویی هر چی شمع و شمعدون داشتیم(که تو خونه ی ما از ۲۰ تا بیشتره) آوردم وسط سالن و روشن کردم و از روشون پریدم تازه بینشون فاصله دادم و توی هر دور سه بار میشد جمعا.خیلی بیمزه بود ... سال دیگه یواشکی میرم.... 

۲.نوروز خود را چگونه گذراندید: 

روز اول که رفتیم خونه مامانامون و مامان بزرگ من... 

روز دوم هم عید دیدنی 

روز سوم و چهارم آتلیه مراسم داشتیم... 

روز پنجم فامیل حامد... 

روز ششم مامان اینای حامد رفتن مسافرت و ما چند روز حسابی خوابیدیم به این صورت که تا ۲ میخوابیدیم بعد نهار میخوردیم بعد میخوابیدیم تا ۸ بعد هم اگه جایی مونده بود میرفتیم... 

تا روز ۱۲ چشامون خشکید به در یکی نیومد عید دیدنی خونمون دیگه از حرصم میخواستم آجیل ها رو بریزم دور...تا اینکه جمعی از خاله هام اومدن... 

سیزده به در هم که همیشه به نظر من مزخرفه امسال هم همین بود مخصوصا که با بعضی ها قهر بودم...(حمید داداش مزخرف شوشو)  

این چند روز بعد عید هم کلی مهمون برامون اوم والان انگار وسط خونه مون بمب ترکیده چون همه اش سر کار بودم ووقت نکردم کاری بکنم....