چند خط خاطره

این وبلاگ هیچ توضیحی ندارد

چند خط خاطره

این وبلاگ هیچ توضیحی ندارد

من در کافی نت

سلام 

من امروز اومدم کافی نت. 

یعنی اومدم برای کاردانی به کارشناسی ثبت نام کنم که میگه تعداد مراجعه کننده ها زیاده منم  

اومدم یه سری به خودم بزنم . 

ممنون از نظراتتون. 

حسین جان شماره آتلیه رو جدی بگیر. اما پیش خودت باشه بهتره. 

سجاد عزیز ممنون از دلدلریت داداشی. 

خاله جونم اومدم بهت سر زدم. 

آتلیه کلی شیک شده. دیوار ها رو کاغذ کردیم. کلی تغییر دکور دادیم و به قول روشنفکرا فنگ شویی کردیم. 

ولی جیبهامون حسابی خالی شد. البته خدا که تا حالا ما رو لنگ نذاشته.از این به بعد هم نمیذاره... 

تو رو خدا برام دعا کنید قبول بشم. فقط دو تا گرافیک داره اونم کرج... 

راستی کتاب صدو پنجاه طراح گرافیک جوان ایرانی به بازار اومد. منم توش ۵ تا کار دارم. از اعضای دبیر خونه هم هستم...  

دیگه.... 

زندگی به روال عادی جریان داره... 

راستی یکی از دوستای من که همه میشناسینش داره شیمی درمانی میشه.... 

محمود بنفشه خواه....براش دعا کنید این روزا خیلی ضعیف شده...براش دعا کنید... 

دوستون دارم   

من در کافی نت

سلام 

من امروز اومدم کافی نت. 

یعنی اومدم برای کاردانی به کارشناسی ثبت نام کنم که میگه تعداد مراجعه کننده ها زیاده منم  

اومدم یه سری به خودم بزنم . 

ممنون از نظراتتون. 

حسین جان شماره آتلیه رو جدی بگیر. اما پیش خودت باشه بهتره. 

سجاد عزیز ممنون از دلدلریت داداشی. 

خاله جونم اومدم بهت سر زدم. 

آتلیه کلی شیک شده. دیوار ها رو کاغذ کردیم. کلی تغییر دکور دادیم و به قول روشنفکرا فنگ شویی کردیم. 

ولی جیبهامون حسابی خالی شد. البته خدا که تا حالا ما رو لنگ نذاشته.از این به بعد هم نمیذاره... 

تو رو خدا برام دعا کنید قبول بشم. فقط دو تا گرافیک داره اونم کرج... 

راستی کتاب صدو پنجاه طراح گرافیک جوان ایرانی به بازار اومد. منم توش ۵ تا کار دارم. از اعضای دبیر خونه هم هستم...  

دیگه.... 

زندگی به روال عادی جریان داره... 

راستی یکی از دوستای من که همه میشناسینش داره شیمی درمانی میشه.... 

محمود بنفشه خواه....براش دعا کنید این روزا خیلی ضعیف شده...براش دعا کنید... 

دوستون دارم   

سلام...هی  

الی توپ توپ برگشت. محرم که شروع میشه ما هم بیکار میشیمو خلاصه عروسی و جشن تعطیله...من امروز بعد از مدتها یه جمعه دارم که خونه مامانم هستم. حامد هم فردا امتحان داره درس میخونه... 

چند وقت پیش قرار شد بزنیم به سیم آخر و با همینی که داریم بریم دنبال خونه.راستش خسته شده بودم از بس هر کی میرسید میگفت: کی عروسیتون؟؟؟؟؟؟ 

حالم از این سئوال به هم میخوره. به نظرم پرسیدنش دوتا دلیل بیشتر نداره...یا توهین  یا تحقیر. 

میخوان چی بگن؟؟؟ 

بالاخره هیچکس بدش نمیاد بره خونه خودش یا جهاز نداره که نمیره یا پول خونه نداره....پس این سئوال خیلی احمقانه است. تو رو خدا از کسی نپرسین.... 

خلاصه که منو خیلی عصبی میکرد و حسابی افسرده شده بودم تا اینکه حامد قبول کرد از این به بعد هرکی اینو ازمون پرسید جوابشو بدیم... 

به درک که ناراحت میشه...اگه شعور داشت ما دوتا کفتر عاشق و ناراحت نمیکرد... 

ما تو این یه سال و نیم کم پیشرفت نکردیم... خدا رو شکر آتلیه زدیم...حامد کار دولتی داره. منم ۵ تا کتاب تو بازار دارم تازه ماشینمون هم عوض کردیم.به این نمیگن پیشرفت؟؟؟؟؟ 

تا کور شود هر آنکه نتواند دید... 

تازه به من باشه که عروسی نمیگیرم...مگه احمقم مثل...بببببببوووووقققق....کار کنم بدم مردم بخورن و پشت سرم حرف بزنن؟؟؟ 

خداییش دروغ میگم؟؟ 

حامد هم یه کم موافقه فقط میترسه من آرزو رو دلم بمونه... 

نمیدونم حالا که فعلا داریم کار میکنیم و قراره روی همه رو کم کنیم... 

خدای ما خیلی بزرگه و خیلی هوامونو داره... 

دوستت دارم خدا جونم.... 

دلم برای همه چیز تنگه...

اولین نظر پست قبلی نوشته بود تو چیزی غیر حامد نداری؟؟؟؟؟ 

راست میگی ندارم....حتی دیگه شعر هم نمیتونم بگم چون یا در مورد حامد و عاشقانه میگم یا اگه غمگین بگم میترسم حامد ناراحت بشه و بپرسه این مال کیه؟؟؟؟ 

کانون رو تعطیل کردم چون نمیرسیدم برم.... 

به خانواده ام نمیتونم سر بزنم چون نمیرسم برم.. 

دانشگاه نرفتم چون آتلیه چی میشد؟؟؟؟

شاید باورتون نشه اما با تمام قراردادهایی که بستم هنوز نتونستیم یه گردش دو نفری بریم....حتی تمام تابستون یه سفر نرسیدیم بریم... 

گه بگیرن این زندگی رو که هنوز توش نیوفتاده باید از تمام علایقت بگذری...... 

دلم برای خاله ام تنگ شده اما فکر میکنم اگه اینجا بود حتما به اونم مثل بقیه نمیرسیدم سر بزنم.... 

اه....اه....اه..... 

اصلا ولش کن... 

اصل حالتون چطوره؟//// 

ما که خوبیم... 

من پس از اضافه کردن ۱۰ کیلو وزن....(با عرض شرمندگی)  که کاملا به یه خرس شبیه شده بودم رفتم و باشگاه ثبت نام کردم... 

میخوام ماه رمضون بترکونم.... 

الانم حامد با داداشش رفته استخر منم موندم خونه که از فرصت استفاده کنم و..... 

دلم میخواد واسه خودم باشم...بدون اجازه گرفتن از کسی... 

دوست دارم شعر بگم...داستان بنویسم و... هزارتا کار دیگه ... 

دوست دارم برم بام تهران و داد بزنم...بستنی قیفی بخورم که بماله دور دهنم.... 

برم کانون تا همه به احترامم بلند شن... 

دوست دارم اینقدر پول داشته باشم که بتونم یه عروسی بگیرم و از این دربه دری خلاص شم... 

زیادی پر رو شدم....اصلا چه معنی داره من اینقدر زیاد دوست داشته باشم.... 

فقط دلتنگ بودم... 

نمیدونم دفعه بعدی که میام کیه؟ اما وقتی میبینم شما هنوز برام پیغام میذارین عشق میکنم.... 

دم همه تون گرم....

سلام منم الی

نمیدونم باید چی بنویسم یه وقتایی حس میکنم اینقدر درگیر زندگی و کار شدم همه چیز یادم رفته... 

حتی دیگه با هم یه گردش دو نفری هم وقت نمیکنیم بریم.... 

جمعه بعد از مدتها از فرصت استفاده کردم . حامد امتحان داشت و من با دوستام رفتم دربند...خب خیلی بهش احتیاج داشتم.... 

دیشبم یه نیم ساعتی رفتیم میخوش... حامد امتحان داشت و اونجا هم درس خوند... 

راستی اگه کسی خبر دار شد که کاردانی به کارشناسی پودمانی کیه به من بگه..... 

حامد قول داده اگه تو این هفته یه قرارداد ببندم جمعه یه پیک نیک دو نفری بریم.... 

منم کمر همت بستم.... البته اینا بهونه است برای با هم بودن وگرنه حامد هر کاری میکنه که من خوشحال باشم.... تصاویر زیباسازی وبلاگ ، عروسک یاهو ، متحرک             www.bahar-20.com

عزیزم : ممنون که تمام تلاشت رو میکنی برای من.... 

دوستت دارم و قدر همه محبت هاتو میدونم.... 

درد و دل های یک کرم خاکی با خدا

خدایا توی این دنیای به این بزرگی و این همه موجود حالا چرا کرم؟
این همه موجود عجیب غریب، آخه چرا کرم؟ نمیشد منو زرافه یا الاغ خلق میکردی؟
خداییش این هم ایده بود که به سرت زد!!! نه چشم داریم نه دهن داریم نه دماغ داریم فقط یه لوله درازیم
فصل جفت گیری که میشه همه حیونا میرن حالی به حولی میکنن ما چون تک جنسی هستیم باید بشینیم سماق بمکیم
صبحها که از خواب پامیشیم باید همینجور الکی تو خاکا لول بخوریییییم تا شب مثل احمقها خسته بیفتیم بخوابیم. خدایا ناشکری نمیکنم
چون به قول دوستام که میگن برو خدارو شکر کن باز کرم خاکی شدی، کرم کون نشدی ولی به قول آدما آدم باید یه نگاهی هم به بالا داشته باشه دیگه! حالا نمیگم دوست داشتم آدم بودم ولی مار که میتونستم باشم. خودم که چشم ندارم خودمو ببینم ولی بچه ها میگن استعداد پرورش اندام دارم اگه از مکمل استفاده کنم بعد شیش ماه مار میشم ولی من دوست دارم مار واقعی باشم...هیییی چی بگم که هرچی بگم کم گفتم، دیروز یه سری زدم به بیرون خاک دیدم یه مگسه دست دوست دخترشو گرفته بود و بهش میگفت فردا ببرمت یه جایی یه گهی بدم بخوری که جیگرت حال بیاد، آقا ما یادمون افتاد که تک جنسی هستیم همچی کونمون سوخت همچی سوخت که نگو آهان راستی خدایا ما کرما چرا کون نداریم دهن که ندادی بخوریم حداقل یه چیزی میدادی ادای ریدنو در بیاریم.
ای بابا چی بگم خدا، به شتره گفتن گردنت کجه گفت کجام راسته؟ راستی خدا من به شترم راضیم ها!

یه زندگی کوچولوی دوست داشتنی

یه تخت یه نفره.... 

دوتا لیوان.... 

دوتا بشقاب.... 

دوتا قابلمه..... 

یه گاز دو شعله کوچولو...... 

یه یخچال همیشه پر..... 

آره خب شاید به نظر خیلی اداری بیاد ولی برای من که یه ماهه دارم باهاشون زندگی میکنم خیلی دوست داشتنیه...... 

خب....من فقط دنبال استقلال بودم که حالا دارم....من و حامد....فقط من و حامد.... 

خونه؟؟؟؟؟ نه بابا.... داریم تو آتلیه هم کار میکنیم هم زندگی....یعنی روزا کار میکنیم شبا زندگی...... 

وضع کار و کاسبی هم به لطف خدا عالیه.... 

اما به دلیل مسایل امنیتی تو آتلیه اینترنت نداریم ...الانم اومدم کافی نت پایتخت.... 

دلم خیلی برای همه تون تنگ شده بود... 

خبر دیگه هم اینکه ۲۲ اردیبهشت سالگرد عقد من و حامده.... تصاویر زیباسازی وبلاگ ، عروسک یاهو ، متحرک             www.bahar-20.com

میخوام از اینجا بهش بگم... 

گل نازم...۳۶۵ روز مال تو بودن رو تجربه کردم...و این بهترین تجربه عمرم بود. 

از هر لحظه با تو بودن لذت بردم...به خاطرت خیلی چیزا رو نادیده گرفتم و به خاطرم خیلی چیزا رو ندیدی... 

میخوام یه بار دیگه این غزلم رو به تو تقدیم کنم... 

در حلقه ی بازوی تو تنها نگینم                            وقتی که در آغوش گرمن مینشینم 

بگذار دنیا بشنود خوشبختی ام را                        من صاحب عاشقترین مرد زمینم

  kiss.gif

در سایه ی ایزد تبارک عید همه گی بود مبارک

سلام 

پیشاپیش عیدتون مبارک 

ما که به احتمال زیاد امسال تهرانیم تا از هوای تمیز تهران توی عید استفاده کنیم  

فقط ممکنه یه سر بریم اصفهان پیش بابای حامد ...(لطفا براش صلوات بفرستید) 

من هنوز وقت نکردم برم خرید .... 

آتلیه جدید رو خیلی دوست دارم....هم قشنگ شده و هم حس خوب بهم میدهتصاویر زیباسازی وبلاگ ، عروسک یاهو ، متحرک             www.bahar-20.com 

خبر دیگه ای ندارم  

امیدوارم سال جدید برای همه تون پر از شادی و برکت باشه  تصاویر زیباسازی وبلاگ ، عروسک یاهو ، متحرک             www.bahar-20.com

سر سفره ۷ سین ما رو یادتون نره... 

خوش بگذره

آتیه هارمونی افتتاح میشود...

سلام  Flower                                        

ببخشید که دیر به دیر میام. درگیر اسباب کشی اتلیه بودیم. اما بالاخره تقریبا تموم شد. 

قراره یه افتتاحیه بگیریم که هنوز تاریخش معلوم نیست اما خب میدم و احتمالا به هر کی که تو افتتاحیه شرکت کنه یه قطعه عکس هم هدیه میدیم. اینم آدرس آتلیه جدید.... 

بلوار آفریقا (همون جردن خودمون) نبش کوچه سرو . ساختمان سرو. آتلیه هارمونی... 

برای افتتاحیه منتظریم تا دکورمون آماده بشه. ولی در هر حال من اینجا رو خیلی بیشتر از اونجا دوست دارم... 

 

امروز تولد مامان سهیله .... 

خاله کوچولوی من تولدت مبارک 

امسال تولد ۲۷ سالگیت رو از راه دور تبریک میگم ... 

دوست دارم حسابی اونجا بهت خوش بگذره چون همه ما داریم دوریت و تحمل میکنیم که تو خوشبخت باشی...connie_49.gif 

امیدوارم در کنار سعید و سهیل بهترین تولد رو تجربه کنیتصاویر زیباسازی وبلاگ ، عروسک یاهو ، متحرک             www.bahar-20.com 

راستی امسال اولین سالیه که روز تولدت مامان هستی... 

مامان کوچولو تولدت مبارک  kiss.gif

منباب شراکت....

از اونجایی که اگه شریک خوب بود خدا واسه خودش شریک میگرفت ما هم دیدیم شراکت فایده نداره و رفتیم واسه خودمون یه جایی رو اجاره کردیم که راحت کار کنیم و حالش و ببریم... 

تو جردن...الانم حامد رفته در هاشو رنگ کنه... 

ایشالا همین روزا اثاث کشی میکنیم.... 

در مورد دانشگاه هم به خاطر شرایطم مجبور شدم قیدش رو بزنم...دلم خیلی سوخت ولی امیدوارم سال دیگه تهران قبول بشم... 

راستی از اونجایی که هر دوی ما مثل  ببببببببببووووووووووقققققققق چاق شده بودیم...تصمیم گرفتیم برنج رو از برنامه غذایی مون حذف کنیم....الانم یه هفته است که به تصمیممون پایداریم.... 

تا بعد....

یه عالمه خبر دارم....

سلام.... 

به قول حمید یا چشم نمکی.... 

هر جفت کامپیوتر ها پکید......و من الان از کافی نت آپ میکنم.... 

البته این روزا اینقدر سرمون تو آتلیه شلوغ بود که نگو....وقت درست کردن کام نداشتیم...یادتونه گفته بودم یه کتاب گرافیکی داره چاپ میشه که منم توش کار دارم؟ چند هفته آتلیه رو بهشون اجاره دادیم تا از همه کسایی که تو اون کتاب کار دارن عکاسی غیر پرسنلی بشه....اونم با لباس کردی...فقط برای اینکه همه بدونن ما ایرانی هستیم.... 

اسم کتاب هست...طراحان گرافیک جوان...... 

 

خب خبر بعدی اینکه: من....الهه حصاری....هوراااااااا آهان یادم رفت بگم دانشگاه کاردانی به کارشناسی قبول شدم.... نور....نمیدونم باید خوشحال باشم یا ناراحت؟/// حامد خیلی راضی نیست که من برم یعنی میگه جاده های ایران امنیت نداره اونم جاده چالوس....ولی من با تمام مشکلاتی که میدونم برام داره ترجیح میدم برم....دیشب خیلی با هم حرف زدیم ...من از علاقه ام به تحصیل گفتم و اون از نگرانی هاش...نمیدونم چی میشه ...تا خدا چی بخواد....اگه فردا هوا خوب باشه قراره بریم یه سر بزنیم ببینیم شرایط چجوریه؟؟؟؟ حامد میگه شهریه اش اصلا مهم نیست تو غیر انتفاعی بخون ولی تهران بخون....اما من دیگه از هر چی کنکوره حالم به هم میخوره... از یه طرف هم میترسم دیگه شرایطش برام پیش نیاد و اونوقت بخوام حسرت بخورم.... 

 

راستی یه پیشنهاد هم دارم....ولنتاین فرداست....بیاین برای احترام به هویت ایرانی مون از ولنتاین صرف نظر کنیم و به جاش یه ماه دیگه جشن سپندارمزگان بگیریم و به هم عشق بورزیم...منو حامد که این تصمیم رو گرفتیم...نمیدونم شما چیکار میکنید.... 

 

اینم برای خاله در نیوزلند: 

دلم برات پر میزنه....هیچوقت غیر از اون دو سال لعنتی اینقدر از هم دور نبودیم...میدونم اونجا خوشبختی ...منم هستم ولی جای تو خالیه.... یه عالمه حرف و درد دل هست که فقط با تو میشه گفت...دلم خیل برات تنگ شده...نمیدونم چجوری میشه سه سال صبر کرد... 

کاش بودی....ولی  به رسم سنت قدیمی مون... 

مقصدت هر جا که باشه  

هر جای دنیا که باشی 

اونور مرز شقایق پشت لحظه ها که باشی... 

خاطرت باشه که قلبت...سپر بلای من شد تنها دست تو رفیق دست بی ریای من شد.... 

خوش باش عزیزم....

سلام  

من برگشتم....آهان قبلا گفته بودم.... 

چند روز پیش کامپیوتر خونه ویروس گرفت... از اینا که شعار میدن....ما هم طی یک عملیت انتحاری تصمیم گرفتیم فایل ها رو به کامپیوتر آتلیه منتقل کنیم....از قضای روزگار ویروسه هم منتقل شد و ما موندیم و دوتا کامپیوتر ویروسو...(بخوانید ویروس گرفته) 

خلاصه که از دنیا به دور بودیم ...تا اینکه حامد به دادمون رسید و ویندوز ها رو عوض کرد... 

راستی دوتا شعر کودک گفتم که اسم کاراکتر اولش نیم وجبیه....الان تصویر سازی هم شده.... 

فقط مونده ناشر....خیلی ناز شده.... 

دیگه....دیگه.....بابا خب چیکار کنم خبری ندارم.... 

اصلا من میرم و با خبر برمیگردم.... 

بااااااااای 

مشتی الی آپ میکند....

سلام من برگشتم.... 

وای جاتون خالی خیلی عالی بود....تا حالا مشهد رو اینقدر خلوت ندیده بودم. دستم راحت به ضریح رسید واسه همه تون هم دعا کردم....حالا بریم گزارش سفر.... 

اولا که من آدم مهمی شدم چون تو هواپیما با خداداد عزیزی چند تا صندلی فاصله داشتم.... 

با اینکه اصلا فوتبالی نیستم ولی کلی با حامد مسخره بازی در آوردیم و خندیدیم... 

دوما یه عکس توپ انداختم اما چون دوربین الان نیست بعدا براتون میذارم.... 

سوما ما اونجا رفتیم یه رستوران نوشته بود دوبل برگر منم سفارش دادم...اما فکر کنم اونجا به ساندویچ دو نونه میگن دوبل..... 

جامون خیلی خوب بود یکی از فامیلای حامد اینا که زیاد میره مشهد یه خونه اونجا خریده هر کی میخواد بره بهش کلید میده...نسبتش دقیقا میشه...باجناق برادر داماد پسر عمه ی مادر بزرگ حامد.... 

حامد تمام کمبود خوابش رو جبران کرد و از ۲۴ ساعت ۲۳ ساعت خواب بود....دیگه حالم از هر چی خوابه بهم خورد.... 

ما یواشکی دوربین بردیم تو حرم ولی نامردا دیدن ازمون گرفتن.... 

چون فقط دونفر بودیم نتونستیم عکس با هم بندازیم فقط چند تا عکس تکی انداختیم.... 

با یه چمدون رفتیم با دوتا برگشتیم..... 

رستوران خوب هم رفتیم...رضایی.... 

دم ضریح نزدیک بود از ضرب یه مشت به شهادت برسم...من نمیدونم اینا چرا فکر میکنن با کتک زدن میتونن حاجت بگیرن... 

برگشتنه با قطار اومدیم...مثلا قطار سبز...از واگن ۱۰ تا ۴ بازسازی شده بود و کلی شیک بود اما ما واگن ۳ بودیم....خوش شانس که باشی همینه دیگه...اونور تلویزیون ال سی دی اینور یه تلویزیون یه وجب در ۴ انگشت...با دوتا آقا هم کوپه ای بودیم....ما رفتیم بالا بخوابیم ولی اینقدر گرم بود که مجبور شدیم تا صبح بریم رستوران ..... 

خلاصه که جمعه صبح رسیدیم تهران.... 

 این چند روز زندگی دونفره به منکه خیلی خوش گذشت....با اینکه دلم تنگ شد ولی ترجیح میدادم بمونم....چقدر زندگی بدون دخالت دیگران قشنگه...چقدر استقلال خوبه...چقدر با هم بودن لذت بخشه....

من و خبرهای تازه...

سلام..... 

چند وقته هرچی میخواستم بنویسم هی دیدم چیز تازه ای ندارم تا اینکه.... 

حامد مدت ها بود بهم قول داده بود بریم مشهد...اونم دو نفره.... (هووووووووووووووووووووررراااااا) 

بالاخره موعدش رسید و ما برای یکشنبه ی هفته ی دیگه بلیط گرفتیم.قراره با هواپیما بریم و با قطار برگردیم. هتل هم رزرو کردیم. یکشنبه میریم و چهارشنبه هم برمیگردیم.... 

خبر دوم اینکه دیشب رفتم نی نی خاله ام رو دیدم....خیلی خنده داره....مثل لبوی مودار میمونه .قرمز و پشمالو....اسمش هم گذاشتن مانی.... اینم عکسش....

 

خدا به من رحم کنه فکر کنم بچه ی خودمم اگه بهم نشون بدن خنده ام بگیره....اینقدر کوچولو بود که نگو....البته به اندازه ی سهیل دوست داشتنی نیست.... 

نظرتون در مورد اسم هارمونی برای آتلیه چیه؟؟؟؟؟پیشنهاد من بود.حامد هم استقبال کرده البته اگه آةلیه ی دیگه ای به این اسم نباشه.... 

راستی کی سریال لاست و دیده؟؟؟؟؟ فعلا فقط بگین کی دیده تا آپ بعدی..... 

نامه به بابایی که دوره....

خوابیدی بدون لالایی و قصه                بگیر آسوده بخواب بی درد و غصه

دیگه کابوس زمستون نمی بینی             توی خواب گلای حسرت نمی چینی

دیگه خورشید چهرتو نمی سوزونه            جای سیلی های باد روش نمیمونه

دیگه بیدار نمیشی با نگرونی                    یا با تردید که بری یا که بمونی

رفتی و آدمکها رو جا گذاشی                 قانون چنگل و زیر پا گذاشتی

اینجا قهرن سینه ها با مهربونی              تو تو جنگل نمیتونستی بمونی

دلتو بردی با خود به جای دیگه               اونجا که خدا برات لالایی میگه

میدونم میبینمت یه روز دوباره               توی دنیایی که آدمک نداره  

بابا جان سلام....

شاید خیلی احمقانه باشه که یه عروس برای پدر شوهری نامه بنویسه که هیچوقت ندیده اش....

اما تو خودتم میدونی هنوز بعد از 10 سال همه جا هستی...جایی نشده برم و کسی از تو غیر خوبی به یاد داشته باشه...تو هنوزم زنده ایی...وقتی مامان ناهید با اون عشق ازت حرف میزنه...وقتی کمک های غیبی تو توی زندگیم میبینم...وقتی همه چیزو درست میکنی که من شبا تو خلوتمون بهت غر نزنم که: اگه تو بودی اینجوری نمیشد...وقتی هنوز تیکه پارچه هایی که از تولیدی تو مونده میشه تزیین آتلیه و ما اونو با اسم کادوی بابا استفاده میکنیم.وقتی مامان هر روز یه لباسی بهم میده و میگهاینا مال باباس...این عیدی بابا به تو....این از طرف بابا...

بابا....باا اون عکس روی دیوار که برای هیچکدوم ما مرده نیست...راستشو بخوای جای خالیتو زیاد حس میکنم.از تو چه پنهون دلم خیلی میخواست باشی....جسما باشی...وقتی میگن عمو مصطفی مثل توه....

یه حس خاصی منو بهش پیوند میزنه...دلم میخواد بغلش کنم...بوسش کنم...آخه اونم مثل تو مهربونه...

اونم میفهمه من چرا میگم:«عمو؟ میشه بوست کنم؟»

یه وقتای فکر میکنم چطوری دلت اومد مامان ناهیدو با اینهمه مشکل تنها بذاری؟ اون خیل دوستت داره...مثل منکه حامدو....اما گریه نمیکنه....به خاطر ما....

دوست داشتیم به بهانه  ی سالگرد رفتنت بیایم و بهت سر بزنیم ولی حمید امتحان داره...به عمو مصطفی گفتم بهت سلام برسونه....دلم براش تنگ شده...چون بوی تو رو میده...

بابا میدونم هستی....مامانم میگه اگه کارای حامد همیشه رو رواله واسه اینه که باباش به خدا میگه: حالا که منو ازش گرفتی خودت به جای من کمکش کن....

ممنون که به فکر مایی و دوستمون داری...ما هم دوستت داریم....از اون بالا حواست به ما باشه ها؟؟؟؟

برامون دعا کن...ای کاش اینقدر زود نمیرفتی....ما هنوز بهت نیاز داشتیم...

  

دوست ۱۰۰ ساله ی من....

روز آتلیه ....شب آتلیه.... 

دیگه تو خواب هم عکس درست میکنم.....ولی خدا کنه تا باشه کار باشه .... 

ما که راضی هستیم.....جمعه عروسی پسر عمه حامد بود. ای.....بدک نبود.... 

این دانشجوها که حالا دکتر شدن هر روز میان به ما سر میزنن...خلاصه که دلتون بسوزه من روزی ۱۰ تا دکتر میبینم....ولی خدائیش فرق مشتری معمولی با دکتر خیلیه ها....بنده خدا ها اصلا چونه مونه نمیزنن....اگه خیلی بلد باشن میگن تخیف نداره؟؟؟؟؟ منم میگم....نه.... میگن: چشمممممممممم.... 

البته ۲۰ درصد تخفیف بهشون دادیم ها.....خلاصه که ما حسابی درگیریم....خیلی وقته گردش نرفتیم....( من فقط به گردش دو نفره میگم گردش) ..... 

آهان... اینجا که آتلیه ماست صاحبش عموی مامان ناهیده.... حدودای  ۱۰۰ سال رو داره.... 

میگه من سال ۱۳۰۲ تو یوسف آباد ساختمون سازی میکردم...حالا ببین چند سالشه... 

آقا هر روز میاد ور دل من بدبخت میشینه و خاطره تعریف میکنه...مثل لوکوموتیو هم سیگار میکشه....اونم چی؟؟؟؟ بهمن کوچیک....... 

البته اگه با چشم بصیرت نگاه کنیم متوجه میشیم که آتلیه مجهز به یک دستگاه مه ساز شده....!!!!!!۱ 

عمو عباس....دوست ۱۰۰ ساله ی من....امیدوارم زودتر به این نتیجه برسی که اینجا اصلا جای خوبی برای تفریح نمیباشد....اصلا ما که اینجا چیز تفریحی نداریم....منم که ....ای بابا.... 

من جای شما بودم در این سرما از شومینه استفاده بهینه میکردم....میذاشتم اون دوتا جوون به کارشون برسن.... 

آپی از عکاسخانه

سلام  

این اولین آپه از آتلیه..... 

راستی شب یلدا چطور بود؟ به ما که اولش خوش گذشت ولی بعدش از دماغمون در اومد. اصلا بذار از اول بگم. 

 شب یلدا تولد مامانمه ما هم همه دعوت بودیم خونه ی مامان فاطی (خونه ی مادر بزرگه) بعد از کلی ترافیک ساعت ۱۰ تازه رسیدیم اونجا....اصل ماجرا از اینجا شروع میشه اینو میگم واسه کسایی که نمیدونن.... حامد یه داداش داره به اسم حمید که امسال دیپلم میگیره و چون بابا ندارن خیلی به حامد وابسته است.منم خدایی در حد توانم به این وابستگی احترام میذارم اما زیادیش اعصابم و خورد میکنه....بگذریم...ساعت ۱۱ حمید زنگ زد به حامد که من حوصله ام سر رفته...(همین یه جمله کافیه تا حامد همه چیز زهر مارش بشه) حامد هم مثل برج زهرمار نشست تا ساعت ۱۲ که بلند شدیم بیایم خونه...مامان اینا رو رسوندیم و خودمون رفتیم خونه ی حامد اینا...حالا خر و بیار باقالی بار کن حمید آقا قهر کرده بود و خلاصه همون دو ساعت خوشگذرونی رو هم زهر مارمون کرد.... 

دیگه کلافه شدم .نمیخوام دو تا برادر رو از هم ببرم ولی رفتار های بچگانه ی حمید داره اعصابم و داغون میکنه...بهم بگین چیکار کنم؟؟؟؟؟ در ضمن حمید شدیدا ناز نازیه و همه چیز زود بهش بر میخوره پس نگین باهاش حرف بزن که اصلا نمیشه.....الانم من باهاش قهرم....راستش اینجوری راحتترم.... 

این اولین باریه کهع دارم مشکلاتم رو تو وبلاگ مینویسم...شاید یه کم آروم بشم....نمیدونم این وابستگی تا کی ادامه داره؟ دلم برای حامد میسوزه که مونده بین منو  حمید.... 

 

             

این عکسا مال سهیل نازمه... 

آخریش و تازه مامانش برام فرستاده..... بغل پاپا نوئله

اهههههههه 

سلام ...به به  ببخشید ذوق زده شدم یادم رفت سلام کنم.  

چه خبرا؟ خب ما که خبر خاصی نداریم...هی کار کار کار...دیشب هم جشن فارق التحصیلی دانشجو های دارو سازی دانشگاه شهید بهشتی بود از این جشنا که از اون کلاه خارجی ها سرشون میذارن و قسم اینا میخورن که به مردم فقیر کمک کنن و از این حرفا...  که من عکاسشون بودم و آقای همسر و دوستان هم فیلمبرداری و از اینکارو رو انجام میدادن. 

جاتون خالی تا ساعت ۲ اونجا بودیم...من نمیدونم این تازه دکترا خواب ندارن؟  

آقا تا ما بیایم و بخوابیم ساعت ۳ شده بود.صبح هم از ساعت ۹ با صدای مامان حامد بیدار شدم که حامدو صدا کرد بره دانشگاه.....حامدم اینقدر خسته بود امروز ترک تحصیل کرد و تا ظهر به امر مهم خواب پرداخت... بعد از ظهر هم رفتیم آتلیه آخه مشتری داشتیم. بعد هم اومدیم خونه ی ما و الان در خدمت شمائیم... 

راستی چرا هیچکس واسه اسم آتلیه پیشنهاد نداده بود؟ 

تو رو خدا یه نظری بدین...ما کم آوردیم...اصلا به بهترین نظر جایزه میدیم.... 

یک دستگاه....اههههههه زرنگی؟ اول پیشنهاد بده قبول که شد برای تحویل جایزه باهاتون تماس میگیریم....

 

سلامتی هم خوب چیزیه

سلام 

امروز رفته بودم یه موسسه خیریه کمک به بچه های سرطانی به نام بهنام دهش پور...شاید خیلی ها اسمش رو شنیده باشین.قراره واسه بچه ها یه سری کتاب چاپ بشه داریم دنبال ناشر میگردیم. اگه ناشر خیر آشنا سراغ  دارین حتما خبر بدین... 

امروز وقتی رفتم بیمارستان شهدای تجریش وقتی وارد بخش بیماران سرطانی شدم...یه حال عجیبی شدم.خدا نصیب هیچکس نکنه. از ته دل برای سلامتی خودم و تمام آدمایی که دوست دارم خدا رو شکر کردم و ازش خواستم جز برای خدمت پای منو به این جور جاها باز نکنه....واقعا سلامتی نعمت بزرگیه... 

بگذریم...دپرستون کردم... 

آقا داریم دنبال یه زوج جوون خوشگل میگردیم که ازشون عکس بگیریم عاجزانه از تمام دوستان خوشتیپ تقاضای کمک داریم.البته به شرطی که اجازه بدین عکستون رو به عنوان مدل بذاریم توی آتلیه... فعلا هم که محرم نزدیکه کاسبی ما کساده.... 

اینم آدرس آتلیه: 

یوسف آباد نبش خیابون پنجاهم یه بستنی فروشی به اسم صمد هست(که به اضافه وزن ما کمک میکنه) بغل بستنی فروشی پلاک ۴۲۲ 

راستی برای اسم آتلیه هم اگه پیشنهادی دارین بدین خوشحال میشیم  

تپلی من پرید.....

ساعت 4 صبح روز سه شنبه 12 آذر سهیل تپل من به همراه مامان و باباش برای همیشه از ایران رفتن.حداقل تا 3 سال دیگه امکان برگشت ندارن. خب دلم براشون تنگ میشه خیلی هم گریه کردم ولی خوشحالم که اون اونجا میتونه یه زندگی راحت و بی دغدغه رو تجربه کنه...

دیگه لازم نیست مامانش نگران باشه برای آینده ی بچه اش...

دیگه لازم نیست یکسال پشت کنکور بمونه...

لازم نیست چند ماه با استرس منتظر بمونه که آیا قبول میشه یا نه؟ کجا قبول میشه؟ باباش پول داره که بره دانشگاه آزاد یا باید یه سال دیگه الکی حروم شه تا سراسری قبول بشه؟

لازم نیست دوسال عمرش و تو پادگان بگذرونه ...

اگه عاشق بشه نگران آینده اش باشه....

و.....هزارتاکاری که ما اینجا میکنیم و اون لازم نیست انجام بده...

خوشحالم که رفتی عزیزم حتی با اینکه میدونم اگه برگردی دیگه منو نمیشناسی و من لذت اینو از دست دادم که یه کوچولوی دیگه بهم بگه آبجی الهه....

حتما لذت شنیدنش از لبای تو دو چندانه ....با اینکه مامانت قول داده بود بچه اش به من بگه خاله....

دوست داشتنی من ...مواظب خودت باش با اینکه ایران چیزی برای موندن نداره ولی همیشه ایرانی بمون و با یه عالمه افتخار برگرد...مواظب مامانت هم باش...  

٬