چند خط خاطره

این وبلاگ هیچ توضیحی ندارد

چند خط خاطره

این وبلاگ هیچ توضیحی ندارد

خواب خوب...

از وقتی با حامد آشنا شدم هیچوقت به اندازه ی این روزا جای خالی پدرش رو حس نکرده بودم.

یعنی مامان ناهید اینقدر خوبه که ما {من و حامد و حمید} جای خالی بابا رو کمتر حس میکنیم. مخصوصاْ من که اصلاْ بابای حامد رو ندیدم.

خدا رحمتش منکه از هر کی شنیدم ازش خوب گفتن...

مامان ناهید هنوز هم بعد از نه سال لینقدر عاشقانه ازش حرف میزنه که آدم فکر میکنه این مرد جز عشق هیچی واسه زنش نداشته.. همینقدر که با اینکه جوونه ولی به پای بچه هاش نشسته و الحق واسه شون سنگ تموم گذاشته واسه نشون دادن اینهمه عشق کم نیست.

بگذریم...

میخواستم یه چیز دیگه بگم...

چند شب پیش یه فاتحه واسه بابا خوندم و ازش خواستم به خواب حامد بره که یه وقت فکر نکنه تنهاست و چون بابا نداره کسی پشتش نیست...( با اینکه نمیگه ولی من حس کردم این فکر رو میکنه)

بهش گفتم حامد این روزا بدجوری جای خالی شما رو حس میکنه... یه کم دلگرمش کنید...

نمیدونم کی خوابم برد ولی مثل اینکه بابا اشتباهی اومده بود به خواب من...

تا حالا ندیده بودمش ولی اینقدر مهربون بود که فکر میکردم صد ساله میشناسمش...

مراسم عقد ما بود و بابا همه ی کار هارو رله کرده بود. تمام کارها رو خودش انجام میداد.. اما...

یهو گفت: باید برم...

گفتم:کجا بابا؟ هنوز یه عالمه کار مونده که هیچکسی نمی تونه انجام بده. اونا چی؟

گفت:دیرم شده بابا. اونا رو سپردم به عمو حاجی. خودش همه رو درست میکنه...

(عمو حاجی بابابزرگ همین مجید دلمرده ی خودمونه)

نمی دونم تعبیرش چیه ولی هرچی که هست هم منو و هم حامد رو حسابی دلگرم کرد.

مامان ناهید میگه یعنی بابا از اون بالا هم هوای ما رو داره....

بابا ممنون که اومدی به خوابم...

همیشه هوای ما رو داشته باش منم قول میدم پسرت رو خوشبخت کنم.   

 

نظرات 6 + ارسال نظر
حامد جمعه 23 فروردین 1387 ساعت 01:01

الهی من فدای تو بشم که اینقدر پاک و ساده ای. قربونت برم من که الان چیزی نمیتونم بگم ناز نازی من جز دوست دارم جز دوسش داشتم و دارم جز اینکه بگم الی من تنها راه خوشبخت کردن من اینه که به اندازه من عاشق مامان باشی همین.

مگه تا حالا غیر از این بوده گلم؟

یه کوچولو و اقاییش جمعه 23 فروردین 1387 ساعت 22:23

سلام..الی جون چطوووووووووولی؟خوب میبینم که همه چز به خوبی و خوشی داره پیش میره...خداروشکر آه هوای شماهارو داره...منم خیلی دوست دارم خواب برادر علیرضا رو ببینم اخه خیلی ازش تعریف میکنن دلم میخواد بدونم چه شکلیه..راستی آپم

بابایی شنبه 24 فروردین 1387 ساعت 14:18 http://9maho9roz.blogsky.com/

سلام... خیلی دلم گرفت اینو خوندم... یادشو زنده نگه دارید... یاد خنده هاش... خاطرات خوبش... این یعنی بهترین.

شما چون داری بابا یی میشی خیلی با این مطلب رابطه بر قرار کردی.
امیدوارم صد سال سایه ات بالای سر گلک باشه

[ بدون نام ] شنبه 24 فروردین 1387 ساعت 17:45

اخی الهی بمیرم نازی .
ایشالا خوشبخت بشین گلای من(مامان بزرگتون)
خیلی ممنون که گفتی اپی . خیلی خوشحال شدم قربونت فعلا بای.

آمیتیس یکشنبه 25 فروردین 1387 ساعت 00:07 http://www.salin-amitis.blogfa.com

من تا حالا خواب کسی ور که مرده باشه ندیدم........اما می دونی انقدر به نظرم این اقایی که گفتی خوب اومد که به نظرم باید برات خواب لذت بخشی بوده باشه..........

آره خب...
دیدن پدر شوهری که فقط خوبی اش رو شنیده باشی واقعاْ لذت بخشه

من یکشنبه 25 فروردین 1387 ساعت 23:06 http://www.sarv.blogsky.com

این جوریه دیگه خدا مهربان است و دل رحم

شک ندارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد